کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپیتاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سپیتاک
/sepitāk/
معنی
= سفیداب
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپیتاک
لغتنامه دهخدا
سپیتاک . [ س َ ] (اِ مرکب ) سفیدآبست که زنان بر روی مالند و نقاشان و مصوران هم بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). || مخفف سپیدتاک (سفیدتاک ) هم هست و آن بوته ای است که بعربی کرمة البیضا گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سپتاک شود.
-
سپیتاک
فرهنگ فارسی معین
(س یا سَ) (اِمر.) نک سفیداب .
-
سپیتاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sepitāk = سفیداب
-
سپیتاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ سپیدتاک] (زیستشناسی) [قدیمی] sepitāk = فاشرا
-
جستوجو در متن
-
سپتاک
لغتنامه دهخدا
سپتاک . [ س ِ ] (اِ) سفیدآبی که زنان بر روی مالند و نقاشان و مصوران بدان کار کنند. (آنندراج ) (برهان ). سپیدآب . (رشیدی ). سپیده . سفیداج . (شرفنامه ). سپیتاک : ز عکس خون عدو و بیاض دولت توبرد رخ شفق و صبح سرخی و سپتاک . منصور شیرازی (از رشیدی ).رجوع...
-
آمیتیدا
فرهنگ نامها
(تلفظ: āmitidā) (در اعلام) همسر کوروش کبیر و نام دختر ایشتوویگو (آستیاگ) از پادشاهان ماد ، که فرزندان او از شوهر اولش (سپیتامه) به نامهای ' سپیتاک' و ' مهاجران' از طرف کوروش به مقام ساتراپی [استاندار] منصوب گشتند .
-
ارجالون
لغتنامه دهخدا
ارجالون . [ اَ ] (اِ) گیاهی است که مانند عشقه بر درختهاپیچد و آنرا کرم دشتی و بعربی کرمةالبیضا خوانند. (برهان قاطع). فاشرا. (فهرست مخزن الأدویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). فاشره . فاشیرا. فشاع . خسرودارو. هزارجشان . هزارافشان . انباسلوقی . سپیتاک . بروا...
-
سفیداب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سپیداب، اسپیداب، اسفیداج، سپیداج› sefidāb ۱. گرد سفیدی که از روی و برخی مواد دیگر گرفته میشود و در نقاشی به کار میرود؛ سفیداب روی؛ اکسید روی.۲. پودر سفیدی که زنان بهصورت خود میمالند؛ سپیده؛ سپیتاک.〈 سفیداب شیخ (سرب): گَرد سفید و سمی ...
-
سپید
لغتنامه دهخدا
سپید. [ س َ / س ِ ] (ص ) اسپید. اسفید. سفید. سپی . اوستا «سپئتا» (سپید)، پهلوی «سپت » ، شکل جنوب غربی «سئتا» از «ست » ، ارمنی عاریتی و دخیل «سپیتاک » ، هندی باستان «سوِت » (درخشان ، سفید) کردی عاریتی و دخیل «سپی » ، افغانی «سپین » ، بلوچی «ایسپت » و ...