کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپوزکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سپوزکار
/se(o)puzkār/
معنی
کسی که در کارها درنگ و تٲخیر کند؛ سست و کاهل: ◻︎ هر که باشد سپوزکار به دهر / نوش در کام او شود چون زهر (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۶).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بیقید، پشتگوشانداز، تنبل، مماطلهکار ≠ متعهد، مسئول، وظیفهدان، وظیفهشناس، زرنگ
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپوزکار
واژگان مترادف و متضاد
بیقید، پشتگوشانداز، تنبل، مماطلهکار ≠ متعهد، مسئول، وظیفهدان، وظیفهشناس، زرنگ
-
سپوزکار
لغتنامه دهخدا
سپوزکار. [ س ِ / س َ / س ُ ] (ص مرکب ) رجوع به سپوزگار شود.
-
سپوزکار
فرهنگ فارسی معین
(گار) (ص فا.) کسی که در کارها تأخیر کند.
-
سپوزکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سپوزگار› [قدیمی] se(o)puzkār کسی که در کارها درنگ و تٲخیر کند؛ سست و کاهل: ◻︎ هر که باشد سپوزکار به دهر / نوش در کام او شود چون زهر (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۶).
-
جستوجو در متن
-
بیقید
واژگان مترادف و متضاد
بیاعتنا، بیبندوبار، بیفکر، بیمبالات، سپوزکار، لاابالی، لاقید ≠ مسئول، مقید
-
دورسپوز
لغتنامه دهخدا
دورسپوز. [ س ِ ] (نف مرکب ) سپوزکار. دفعدهنده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دورسپوزی شود.
-
تنبل
واژگان مترادف و متضاد
۱. بچهننه، بیحال، بیغیرت، تنزن، بیحال، بیکاره، تنآسا، تنبلباشی، تنپرور، سپوزکار، سست، کاهل، لش، مسامح، هیچکاره ≠ زرنگ، کوشا ۲. درسنخوان
-
پشت گوش فراخ
لغتنامه دهخدا
پشت گوش فراخ . [ پ ُ ت ِ ف َ ] (ص مرکب ) کنایه از تنبل . (فرهنگ ضیاء). درنگی در کارها و در وفای وعود. سپوزکار.
-
معوق
لغتنامه دهخدا
معوق . [ م ُ ع َوْ وِ ] (ع ص ) درنگ کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). درنگ کننده در کارها. (ناظم الاطباء). بازدارنده . دیرکشاننده . سپوزکار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
دل گنده
لغتنامه دهخدا
دل گنده . [ دِ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) گنده دل . فراخ دل . دل گشاد. که همیشه کارها را به تعویق افکند. آنکه کارها را به آینده و مستقبل گذارد. که کارها به وقت دیگر گذارد. که کارها را به زمان بعدگذارد. که در کارها دفعالوقت کند. که کارها بطول انجاماند. آ...
-
نوش
لغتنامه دهخدا
نوش . (اِمص ) نوشیدن . (رشیدی ) (اوبهی ) (برهان قاطع) (جهانگیری )(آنندراج ) (انجمن آرا). آشامیدن . (برهان قاطع) (جهانگیری ). عمل نوشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). اسم از نوشیدن است . (یادداشت مؤلف ). نوشیدن مطلقاً و نوشیدن می و باده نوشی : هوا پرخروش و ...
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل و شغل است . (فرهنگ نظام ). امر. شأن . اقدام . رفتار. رفتار و کردار : کار بوسه چو آب خورد...