کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپه سالار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سپه کش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) (نظامی) [قدیمی] sepahkeš فرماندهِ سپاه که سپاه را به جنگ ببرد؛ لشکرکش.
-
سپه کشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] sepahkeši لشکرکشی.
-
سپه دل
واژهنامه آزاد
سپاه دل
-
واژههای همآوا
-
سپهسالار
لغتنامه دهخدا
سپهسالار. [ س ِ پ َ ] (اِ مرکب ) سرلشکر. (شرفنامه ). مرادف سپهبد. (آنندراج ). قطب . (منتهی الارب ). صاحب الجیش . (مهذب الاسماء) : چنانکه او ملک است و همه شهان سپهش همه ملوک سپاهند و او سپهسالار. فرخی .سپهسالار لشکرْشان یکی لشکر شکن کاری شکسته شد از ا...
-
سپهسالار
لغتنامه دهخدا
سپهسالار. [ س ِ پ َ ] (اِخ ) حاجی میرزا حسینخان قزوینی معروف به سپهسالار اعظم و ملقب به مشیرالدوله (1241 - 1298 هَ . ق . / 1836 - 1881 م .) یکی از رجال نیکنام و اصلاح طلب ایران در دوره ٔ قاجاریه بود که بعد از قتل امیرکبیر مصلح و متفکر و مرد مبارزایرا...
-
سپهسالار
لغتنامه دهخدا
سپهسالار. [ س ِ پ َ ] (اِخ ) حسام الدین . از سرداران زمان طغرل شاه سلجوقی است که به کمک او عاصیان را در سال 578 هَ .ق . سرکوبی کرده است . (حبیب السیر چ تهران ص 288).
-
سپهسالار
لغتنامه دهخدا
سپهسالار. [ س ِ پ َ ] (اِخ ) ملقب به اتابک مودود. حاکم دیار بکر و شام که در سال 492 هَ . ق .بدیار باقی شتافت . (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 264).
-
سپهسالار
فرهنگ فارسی معین
(س پَ)(ص .)فرمانده سپاه ،درجه ای با لاتر از سرلشگر.
-
سپهسالار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: spāhsālār] [قدیمی] sepahsālār سردار و فرمانده سپاه؛ سالار سپاه.
-
جستوجو در متن
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِ) در پهلوی و در پازند «سالار» (نیبرگ 286)، ارمنی «سلر» . همریشه و هم معنی سردار. و در این کلمه دال افتاده و «را» به «لام »بدل شده . (هوبشمان 692). از سال + آر (آورنده ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). اتراک به لهجه ٔ خود سالار را مفتوح و محذوف ال...
-
نوآباد
لغتنامه دهخدا
نوآباد. [ ن َ ] (اِخ ) ظاهراً قصبه ای در غزنین است ، و از آنجاست محمدفرج نوآبادی سپه سالار هندوستان که سنائی را در مدح او قصیده ای است :محمد فرج آن سرور نوآبادی که سروری را صدر است و قائدی را کان .(از یادداشت مؤلف ).
-
علی کوه دروغان
لغتنامه دهخدا
علی کوه دروغان . [ ع َ ی ِ هَِ دُ ] (اِخ ) (سپه سالار...) از سرداران سپاه سلطان محمد خوارزمشاه و مشهور به «دروغینی » یا«کوه دروغان » بوده است . رجوع به علی دروغینی شود.
-
ناجی
لغتنامه دهخدا
ناجی . (اِخ ) ابن محمد قفطانی . از خوش نویسان قرن سیزدهم هجری است . رجوع شود به فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپه سالار ج 2 ص 621.
-
بژرفی
لغتنامه دهخدا
بژرفی . [ ب ِ ژَ ] (ق مرکب ) (از: ب + ژرفی ) با تعمق . با بصیرت و آگاهی . با فِراست و زیرکی . (ناظم الاطباء). با احتیاط تمام . (شرفنامه ٔمنیری ) : سپه را بیاری ز سالار خویش بژرفی نگه دار پیکار خویش .فردوسی (از شرفنامه ٔ منیری ).