کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپر گرماگیر 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هامون سپر
لغتنامه دهخدا
هامون سپر. [ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) دشت پیما.هامون بر. دشت و هامون گذار. بادیه پیما : یکی پیل چون کوه هامون سپرخمش کرد خرطوم گرد کمر.اسدی (گرشاسب نامه ص 189).
-
گام سپر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گامسپار› [قدیمی، مجاز] gāmsepo(a)r آن که طی طریق میکند؛ رونده.
-
step bumper
پلهسپر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] سپری که در خودروهای باری طوری طراحی میشود که میتوان از آن بهعنوان پله نیز استفاده کرد
-
buffer stop, bump stop
سپر انتهایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] نوعی سازۀ ریلی که در انتهای خط آهن قرار میگیرد و مانع خروج وسیلۀ نقلیه از انتهای خط میشود
-
tail bumper
سپر دُم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] برآمدگی یا سازۀ تقویتشدهای در زیر دُم هواگَرد که از وارد آمدن صدمه به بدنه در حین برخورد با زمین جلوگیری میکند
-
lava shield
سپر گدازه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] آتشفشانی سپری از نوع بازالتی
-
thermal shield
سپر گرمایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] سپری از جنس رسانای گرما که در مجاورت بازتابندۀ واکنشگاه/رآکتور هستهای قرار میگیرد تا تابش و نوترونهای گرمایی را در خود جذب کند
-
bumper bracket, bumper iron, bumper mounting
پایۀ سپر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] قطعهای فلزی که سپر با آن به بدنه یا شاسی خودرو متصل میشود
-
shield 1
رویۀ سپر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و اجزای خودرو، مهندسی بسپار] بخشی از سپر از جنس بسپار که بر روی سازۀ اصلی کشیده میشود و کاربرد آن زیبایی و کاهش اثرات ضربه به عابر پیاده است
-
سپر افکندن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ کَ دَ) (مص ل .) تسلیم شدن .
-
جان سپر
لغتنامه دهخدا
جان سپر. [س ِ پ َ ] (نف مرکب ) جان سپار. رجوع به جان سپار شود.
-
زرین سپر
لغتنامه دهخدا
زرین سپر. [ زَرْ ری س ِ پ َ ] (اِ مرکب )سپر زرین . سپری ساخته از زر. سپر طلائی : ز بس خود زرین و زرین سپربگردن برآورده رخشان تبر. فردوسی . || کنایه از خورشید : ای پسر بنگر به چشم سر در این زرین سپرکو ز جابلقا سحرگه قصد جابلسا کند. ناصرخسرو.رجوع به زر...
-
زبان سپر
لغتنامه دهخدا
زبان سپر. [ زَ س ِ پ َ ] (اِ مرکب ) کنایه از عهد و شرط باشد. || کنایه از رخصت دادن بود. (آنندراج ).
-
رخ سپر
لغتنامه دهخدا
رخ سپر. [ رُ س ِ پ َ ] (ص مرکب ) که روی خود سپر سازد. که رخ چون سپر دارد : مرد آن باشد که پیش تیغ توچون آینه جمله رخ سپر گردد.خاقانی .
-
ره سپر
لغتنامه دهخدا
ره سپر. [ رَه ْ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) راه سپار. رهسپار. راه سپر. (یادداشت مؤلف ) : دوستان همچو آب رهسپرندکابها پایهای یکدگرند. سنایی .رجوع به رهسپار و راه سپار شود.