کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سپر کردن
مترادف و متضاد
محافظ ساختن، پناه قرار دادن، سپر ساختن ≠ سپرافکندن
دیکشنری
shield
-
جستوجوی دقیق
-
سپر کردن
واژگان مترادف و متضاد
محافظ ساختن، پناه قرار دادن، سپر ساختن ≠ سپرافکندن
-
سپر کردن
لغتنامه دهخدا
سپر کردن . [ س ِ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سپر ساختن . تدافع کردن . محافظ ساختن . پناه قرار دادن : به پیش تو آوردم این جان خویش سپر کردم این جان شیرین به پیش . فردوسی .از پی ساختن بخشش ماخویشتن پیش بلا کرده سپر. فرخی .من ملک محمود را دیدستم اندر چند جن...
-
واژههای مشابه
-
کوه سپر
لغتنامه دهخدا
کوه سپر. [ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) کوه سپرنده . آنکه کوه را طی کند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
buffer strip
نوار سپر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] نواری از گیاهان کمارتفاع مانند شبدر که برای جلوگیری از فرسایش خاک در میان ردیفهای کشت اصلی میکارند
-
سپر آتشین
لغتنامه دهخدا
سپر آتشین . [ س ِ پ َ رِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب . (برهان ) (آنندراج ).
-
سپر داشتن
لغتنامه دهخدا
سپر داشتن . [ س ِ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) مدافع قرار دادن کسی یا چیزی را : سیاوش مرا چون پدر داشتی به پیش بدیها سپر داشتی . فردوسی .پیش جان تو سپر کرده ست یزدان تَنْت راتو چرا جان را همی داری به پیش تن سپر.ناصرخسرو. || مجهز بدفاع بودن : سلیح دیو لعین اس...
-
سپر ساختن
لغتنامه دهخدا
سپر ساختن .[ س ِ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) پناهگاه ساختن : بر آن گری تو که از صبر همچو تیغ خطیب به پیش صاعقه ٔ هجر تو سپر سازد.مجیر بیلقانی .
-
سپر شنگرفی
لغتنامه دهخدا
سپر شنگرفی . [ س ِ پ َ رِ ش َ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب ، و آن را سیماب آتشین سپر نیز خوانند. (آنندراج ) (رشیدی ). سپرسیاه .
-
سپر فکندن
لغتنامه دهخدا
سپر فکندن . [ س ِ پ َ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تسلیم شدن : ما کز تو چنین سپر فکندیم گر عفو کنی نیازمندیم .نظامی .
-
وادی سپر
لغتنامه دهخدا
وادی سپر. [ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) بیابان نورد. طی کننده ٔ بیابان . وادی گذار. بیابان گذار : یکی کره چون کوه وادی سپربه صحرا بپوید چو مرغی بپر. فردوسی .ما و خاک و پی وادی سپران کز تف و نم آهشان مشعله وار و مژه سقا بینند. خاقانی .|| آن که بر بالای دره م...
-
هم سپر
لغتنامه دهخدا
هم سپر. [ هََ س ِ پ َ ](ص مرکب ) دو تن که سپربرسپر نبرد کنند : گردسترسش بدی به تقدیربر هم سپران خود زدی تیر. نظامی .پیغام به تیغ و نیزه تاچندبا هم سپران ستیزه تا چند؟نظامی .
-
هامون سپر
لغتنامه دهخدا
هامون سپر. [ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) دشت پیما.هامون بر. دشت و هامون گذار. بادیه پیما : یکی پیل چون کوه هامون سپرخمش کرد خرطوم گرد کمر.اسدی (گرشاسب نامه ص 189).
-
گام سپر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گامسپار› [قدیمی، مجاز] gāmsepo(a)r آن که طی طریق میکند؛ رونده.
-
step bumper
پلهسپر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] سپری که در خودروهای باری طوری طراحی میشود که میتوان از آن بهعنوان پله نیز استفاده کرد