کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپریدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سپریدن
/separidan/
معنی
۱. تمام کردن؛ به انجام رساندن.
۲. پایمال کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپریدن
لغتنامه دهخدا
سپریدن . [ س ِ پ َ دَ ] (مص ) تمام کردن و به انجام رسانیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || لگدکوب کردن . پایمال کردن : چو پیل آن چنان زخم پیکان بدیدهمه لشکر خویش را بسپرید. فردوسی .رجوع به سپردن و سپاردن شود.
-
سپریدن
فرهنگ فارسی معین
(س پَ دَ)(مص م .)به انجام رساندن .
-
سپریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹سپردن› [قدیمی] separidan ۱. تمام کردن؛ به انجام رساندن.۲. پایمال کردن.
-
واژههای مشابه
-
بازپس سپریدن
لغتنامه دهخدا
بازپس سپریدن . [ پ َ س َ / س ِ پ ُ دَ ](مص مرکب ) بازپس سپردن . رجوع به بازپس سپردن شود.
-
جستوجو در متن
-
اتمام کردن
فرهنگ واژههای سره
سپریدن، انجام رسانیدن، سپری کردن
-
اتمام
فرهنگ واژههای سره
به پایان رساندن، فرجام، پایان، انجام، به سرانجام رساندن،سرانجام، سپریدن
-
بازبریدن
لغتنامه دهخدا
بازبریدن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) از چیزی دل برداشتن . قطع کردن . ترک کردن . بریدن : خو بازبریدم از خورشهافارغ شده ام ز پرورشها. نظامی .|| پیمودن . سپریدن . طی کردن راه و جز آن . || قطع طریق . راه زدن : اطراف و حوالی ولایت او بازمیبریدند.(ترجمه ٔ تاری...
-
بساط
لغتنامه دهخدا
بساط. [ ب َ ] (ع اِ) زمین هموار و زمین فراخ . (منتهی الارب ). زمین هموار و فراخ . (ناظم الاطباء). زمین پهناور و بدین معنی شاعر گوید : و دون یدالحجاج من ان تنالنی بساط لایدی الناعحات عریض . (از اقرب الموارد).زمین هامون . (مهذب الاسماء). زمین وسیع : سپ...
-
بساط
لغتنامه دهخدا
بساط. [ ب ِ / ب َ ] (ع اِ) گستردنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن عادل بن علی ). نوعی از طنفسه (معرب تنبسه ) دراز کم عرض . ج ، بُسُط. (از اقرب الموارد). ج ِ بُسُط. مأخوذ از تازی فرش و هرچیز گستردنی . (ناظم الاطباء) (دزی ج 1). بساطافک...