کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپرنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سپرنده
/separande/
معنی
۱. طیکنندۀ راه؛ رونده.
۲. پایمالکننده
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپرنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] separande ۱. طیکنندۀ راه؛ رونده.۲. پایمالکننده
-
سپرنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹سپارنده› seporande کسی که چیزی به کس دیگر بسپارد؛ تسلیمکننده.
-
جستوجو در متن
-
مبسل
لغتنامه دهخدا
مبسل . [ م ُ س ِ ] (ع ص ) به هلاکت سپرنده کسی را. (ناظم الاطباء).
-
متوهز
لغتنامه دهخدا
متوهز. [ م ُت َ وَهَْ هَِ ] (ع ص ) سخت سپرنده زیر پای . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سخت سپرنده زیر پای و پایمال کننده . (ناظم الاطباء). شدیدالوطء. (از اقرب الموارد).
-
متوزم
لغتنامه دهخدا
متوزم . [ م ُ ت َ وَزْ زِ ] (ع ص ) نیک سپرنده به پای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). نیک به پای سپرنده . (ناظم الاطباء).
-
کوه سپر
لغتنامه دهخدا
کوه سپر. [ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) کوه سپرنده . آنکه کوه را طی کند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
سپر
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ سپردن) sepo(a)r ۱. = سپردن sepo(a)rdan۲. سپرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): رهسپر، پیسپر.
-
سپارنده
لغتنامه دهخدا
سپارنده . [ س ِ رَ دَ / دِ ] (نف ) تسلیم کننده . سپرنده : ستد سنگ ازو شهریار جهان سپارنده ٔ سنگ ازو شد نهان .نظامی .
-
محول
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سپرنده ، تحویل دهنده . 2 - گرداننده ، تغییر دهنده . 3 - حواله کننده . 4 - ناقه ای که آبستن شود بعد از گشن یافتن .
-
وکری
لغتنامه دهخدا
وکری . [ وَ ک َ را ] (ع ص ) (ناقة...) ناقه ٔ تیزرو یا کوتاه بالای پرگوشت . || (امراءة...) زن سخت سپرنده زمین را زیر پای . || (اِ) نوعی از دویدن اسب و شتر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). رجوع به وکر شود.
-
موقع
لغتنامه دهخدا
موقع. [ م ُ وَق ْ ق ِ ] (ع ص ) نرم سپرنده ٔ زیر پای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آنکه با چکش و مطرقه می زند بر چیزی . || آنکه تیزمی کند کارد و تیغ را. || نشان کننده بر نامه . کسی که توقیع می نویسد بر نامه . (ناظم الاطباء).
-
موهز
لغتنامه دهخدا
موهز. [ م ُ وَهَْ هَِ ] (ع ص ) سخت سپرنده زیر پای . (آنندراج ) (منتهی الارب ). سخت پایمال کننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). متوهز. (منتهی الارب ).
-
چرخ سپر
لغتنامه دهخدا
چرخ سپر. [ چ َ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) چرخ سپرنده . چرخ گذار. چرخ نورد. چرخ رو : ماه من چرخ سپر بود روا کی داریدکه بدست زمی ماه سپر بازدهید.خاقانی .
-
پی سپر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] peysepar ۱. پیسپار؛ پیسپرده؛ لگدکوب؛ پایمال: ◻︎ حافظ سر از لحد به در آرد به پایبوس / گر خاک او به پای شما پیسپر شود (حافظ: ۴۵۸ حاشیه).۲. (صفت فاعلی) پیسپرنده؛ پیسپار؛ رونده.〈 پیسپر کردن: (مصدر متعدی) = پیسپار 〈...