کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپاه سالاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
انجم سپاه
لغتنامه دهخدا
انجم سپاه . [ اَ ج ُ س ِ ] (ص مرکب ) در مدح ملوک استعمال کنند واین از جهت افزونی سپاه و فیروزی بود. (آنندراج ).
-
توران سپاه
لغتنامه دهخدا
توران سپاه . [ س ِ ] (اِ مرکب ) سپاه توران . نیروی جنگی توران . توران سپه : دلیران و گردان توران سپاه بسی نیز با او فکنده به راه . فردوسی .بهشتم یکی نامه آمد ز شاه به نزدیک سالار توران سپاه . فردوسی .چو توران سپاه اندرآمد به تنگ بپوشید سهراب خفتان جن...
-
جریده ٔ سپاه
لغتنامه دهخدا
جریده ٔ سپاه . [ ج َ دَ / دِ ی ِ س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دفتری که نام افراد سپاهی در آن نویسند : منصور او را (داماد زنبیل را) بنواخت و نام او و آن سپاه که با او بودند بجریده ٔ سپاه فرمود تا ثبت کردند. (تاریخ سیستان ).
-
سپاه دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹سپهدار› (نظامی) [قدیمی] sepāhdār دارندۀ سپاه؛ فرماندهِ سپاه.
-
سپاه سالار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹سپهسالار› [قدیمی] sepāhsālār = سپهسالار
-
سپاه رومی
دیکشنری فارسی به عربی
جحفل
-
گنج و سپاه
فرهنگ گنجواژه
وسائل سلطنت.
-
واژههای همآوا
-
سپاهسالاری
لغتنامه دهخدا
سپاهسالاری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) شغل سپاه سالاری داشتن . سپهسالار بودن .سپهبدی : چون بسپاهسالاری آلتون تاش رسید نیکو خدمت کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). و آن سپاهسالاری که به تاش دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 230).وی را [ قاضی ابوالهیثم ]... بدان و...
-
جستوجو در متن
-
سپاهسالاری
لغتنامه دهخدا
سپاهسالاری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) شغل سپاه سالاری داشتن . سپهسالار بودن .سپهبدی : چون بسپاهسالاری آلتون تاش رسید نیکو خدمت کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). و آن سپاهسالاری که به تاش دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 230).وی را [ قاضی ابوالهیثم ]... بدان و...
-
چاووش غوری
لغتنامه دهخدا
چاووش غوری . [ ش ِ ] (اِخ ) ازامرای دربار سلطان سنجر سلجوقی . وی بر سپاه سلطان سالاری فرمود و وقتی که سلطان لشکر بر سر سلطان مسعود برادرزاده ٔ خود کشیده بعضی از امراء سلطان را از جنگ منع مینمودند امیر چاووش شعری چند گفته سلطان را ترغیب بجنگ کرد و از ...
-
ابراهیم بن مرزبان سالاری
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن مرزبان سالاری . [ اِ م ِ ن ِ م َ ] (اِخ ) در اوائل قرن چهارم هجری به آذربایجان امارت داشت . وی فرزند سالار مرزبان از امرای دیلم است . پس از وفات پدر با برادر خویش ناصروجستان منازعه کرد عم او وهسودان فرصت غنیمت شمرد وآذربایجان را تصرف کرده ...
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) جامه دار یارق تغمش ، یکی از حاجبان و سالاران سلطان مسعود بوده است ، و پس از یک رویه شدن کار هرات ، مسعود او را با سپاهی ، برای سرکوبی عیسی معدان والی مکران ، و صافی کردن آن ولایت و گذاشتن بوالعسکر برادر عیسی ، را در آنجا، بمکران...
-
حاجب بزرگ
لغتنامه دهخدا
حاجب بزرگ . [ ج ِ ب ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) بارسالار. سالار بار. چنانکه از اسم او مشهود است بزرگترین حجاب شاهی یا امیری است و در زمان سلطان محمود و مسعودبن محمود غزنوی حاجب بزرگ التونتاش و علی قریب بُلکاتکین بودند و این ترکیب در بیهقی بسیار آمده است : گفتم...
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) بکتکین . بروزگار سلطان محمود خدمتها کرده بود و در زمان مسعود نیز، در تکیناباد کارها بدست او رفت و حاجب و سپاه سالار او گردید و در سال 426 هَ . ق . وفات کرد.بیهقی گوید: «و روز چهارشنبه ٔ 26 این ماه از بلخ نامه رسید بکشته شدن حاجب...