کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سپاه سالاری
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (حامص .) فرماندهی قشون .
-
سپاه شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ دَ) (مص ل .) جمع آمدن .
-
سپاه کشی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کِ یا کَ) (حامص .) حرکت دادن سپاه .
-
ملایک سپاه
لغتنامه دهخدا
ملایک سپاه . [ م َ ی ِ س ِ ] (ص مرکب ) که سپاه از ملایک دارد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه لشکر از فرشتگان داشته باشد : ذات اعظم خدایگانی که در اهبت جهان گشایی و ابهت فلک فرسایی ، تاج بخش جباران و باج ستان جهانداران است ، جمشیدوار بر سریر سعا...
-
ملائک سپاه
لغتنامه دهخدا
ملائک سپاه . [ م َ ءِ س ِ ] (ص مرکب ) رجوع به ملایک سپاه شود.
-
انجم سپاه
لغتنامه دهخدا
انجم سپاه . [ اَ ج ُ س ِ ] (ص مرکب ) در مدح ملوک استعمال کنند واین از جهت افزونی سپاه و فیروزی بود. (آنندراج ).
-
توران سپاه
لغتنامه دهخدا
توران سپاه . [ س ِ ] (اِ مرکب ) سپاه توران . نیروی جنگی توران . توران سپه : دلیران و گردان توران سپاه بسی نیز با او فکنده به راه . فردوسی .بهشتم یکی نامه آمد ز شاه به نزدیک سالار توران سپاه . فردوسی .چو توران سپاه اندرآمد به تنگ بپوشید سهراب خفتان جن...
-
جریده ٔ سپاه
لغتنامه دهخدا
جریده ٔ سپاه . [ ج َ دَ / دِ ی ِ س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دفتری که نام افراد سپاهی در آن نویسند : منصور او را (داماد زنبیل را) بنواخت و نام او و آن سپاه که با او بودند بجریده ٔ سپاه فرمود تا ثبت کردند. (تاریخ سیستان ).
-
سپاه دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹سپهدار› (نظامی) [قدیمی] sepāhdār دارندۀ سپاه؛ فرماندهِ سپاه.
-
سپاه سالار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹سپهسالار› [قدیمی] sepāhsālār = سپهسالار
-
سپاه رومی
دیکشنری فارسی به عربی
جحفل
-
گنج و سپاه
فرهنگ گنجواژه
وسائل سلطنت.
-
جستوجو در متن
-
سپه آرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹سپهآرای، سپهآرا› [قدیمی] sepah[']ārā فرماندهِ سپاه که آرایش سپاه کند؛ آرایندۀ سپاه.
-
سپهبد
واژگان مترادف و متضاد
امیرالجیش، ژنرال، سپهسالار، سالار سپاه، سردار سپاه، فرمانده سپاه
-
سپاهبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹اسپاهبد، اسپهبد، سپهبد› [قدیمی] sepāhbo(a)d سردار و سالار سپاه؛ فرماندهِ سپاه.