کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپاهسالاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپاهسالاری
لغتنامه دهخدا
سپاهسالاری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) شغل سپاه سالاری داشتن . سپهسالار بودن .سپهبدی : چون بسپاهسالاری آلتون تاش رسید نیکو خدمت کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). و آن سپاهسالاری که به تاش دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 230).وی را [ قاضی ابوالهیثم ]... بدان و...
-
واژههای همآوا
-
سپاه سالاری
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (حامص .) فرماندهی قشون .
-
جستوجو در متن
-
سرایی
لغتنامه دهخدا
سرایی . [ س َ ] (ص نسبی ) گروهی از پیادگان بوده اند که از هر ولایتی آمده بودند و ایشان را سپاهسالاری باشد جداگانه که تیمار ایشان دارد و ایشان هر قومی به سلاح ولایت خویش کار کنند. (از سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ 2 ص 59).
-
ارسامس
لغتنامه دهخدا
ارسامس . [ اَ م ِ ] (اِخ ) نام سپاهسالاری معاصر داریوش که بر او طغیان کرد. || پسر اردشیر درازدست . او را اُسوس بکشت . و رجوع به ارسام و ارشام و ارسامن شود.
-
مبارزی
لغتنامه دهخدا
مبارزی . [ م ُ رِ ] (حامص ) عمل «مبارز». جنگجویی : دیگری گفت سبکتکین به مبارزی و مروت و سخاوت ...از همه مقدم تر است . (سیاست نامه ، از فرهنگ فارسی ایضاً). و سپاهسالاری بود که به مبارزی او را با هزار مرد برابر نهاده بودند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 102...
-
جاکوفیر عیسی
لغتنامه دهخدا
جاکوفیر عیسی . [ ] (اِخ ) امیر جهانشاه . یکی از امیران لشکر امیرتیمور گورکان که در جنگ با توقتمش سمت سپاهسالاری قسمتی از لشکر امیر تیمور را داشته است . (از حبیب السیر چ تهران ج 3 ص 150). رجوع به حبیب السیر همان جلد و همان صفحه شود.
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن مظفربن محتاج چغانی از امیران آل محتاج . کنیت او ابوبکر است . امیرنصربن احمد سامانی به سال 321 هَ . ق . سپاهسالاری عساکر خراسان و هم حکمرانی آن ناحیت به وی مفوض داشت و تا آخر عمر آن منصب داشت و در پایان عمر به علت ب...
-
ارمنیاق
لغتنامه دهخدا
ارمنیاق . [ اَ م ِ ] (اِخ ) یکی از نواحی روم قدیم : و اما آن یازده ناحیت [ از روم ] که بر مشرق خلیج است نام وی این است : برقسیس ، ابسیق ، انطماط، سلوقیه ، ناطلیق ، بقلار، افلاخونیه ، فیادق ، خرشته ، ارمنیاق ، خالدیه ، و هر یکی ازین ناحیتی است بزرگ با...
-
سپاهسالار
لغتنامه دهخدا
سپاهسالار. [ س ِ ] (اِ مرکب ) صاحب الجیش . (دهار). سرلشکر. (شرفنامه ). سپهبد. سالار و رئیس لشکر. سپهسالار. فرمانده سپاه : او مرا سپاه سالار نباید کرد و نه امیر که من دشمن اویم . (تاریخ سیستان ). بونصر طیفور که سپاه سالار شاهنشاهان بود گفت . (تاریخ بی...
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن المظفربن محتاج چغانی . او دو سال پیش از مرگ پدریعنی به سال 327 هَ . ق . بجای پدر از دست امیر نصربن احمد سامانی حکومت و سپاهسالاری خراسان یافت و در 329 بحرب ماکان به ری و جرجان شد و ماکان را بشکست و جرجان و طبر...
-
فضلویه
لغتنامه دهخدا
فضلویه . [ ف َ ی َ ] (اِخ ) از امیران شبانکاره است . ابن بلخی نویسد: فضلویه به کار خویش و شبانی مشغول بودی ، پس به خدمت صاحب عادل رفت و این صاحب وزیری بود سخت قوی و متمکن و بارأی و تدبیر و صرامت ، و سپاهسالاری بود جابی نام که صاحب را با او رأی نیکو...
-
مبارک باد
لغتنامه دهخدا
مبارک باد. [ م ُ رَ ] (جمله دعایی )یعنی خدا برکت دهاد و افزونی دهاد. (ناظم الاطباء). خجسته باد. فرخنده باد : ابوالمظفر گفت مبارک باد خلعت سپهسالاری . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365). امیر گفت ، مبارک باد خلعت بر ما و بر خواجه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381)....
-
ارتیاح
لغتنامه دهخدا
ارتیاح . [ اِ ] (ع مص ) شادمانی . (منتهی الارب ). شادی . شادمان شدن . (منتهی الارب ). شاد شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). مسرت . سرور. رَوح . فرَح : ابوالحارث از آن حال ارتیاح نمود و بکتوزون را که امیر حاجب بزرگ بود به سپاهسالاری لشکر نیشابور فر...