کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپاهسالار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپاهسالار
لغتنامه دهخدا
سپاهسالار. [ س ِ ] (اِ مرکب ) صاحب الجیش . (دهار). سرلشکر. (شرفنامه ). سپهبد. سالار و رئیس لشکر. سپهسالار. فرمانده سپاه : او مرا سپاه سالار نباید کرد و نه امیر که من دشمن اویم . (تاریخ سیستان ). بونصر طیفور که سپاه سالار شاهنشاهان بود گفت . (تاریخ بی...
-
واژههای همآوا
-
سپاه سالار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹سپهسالار› [قدیمی] sepāhsālār = سپهسالار
-
جستوجو در متن
-
اسفهسالار
فرهنگ فارسی معین
(اِ فَ) (ص مر.) سپاهسالار، سردار سپاه .
-
رین
لغتنامه دهخدا
رین . (اِخ ) شهری است از حبشه که اندر وی سپاهسالار باشد با لشکر. (حدود العالم ).
-
اسفهبد
فرهنگ فارسی معین
(اِ فَ بَ) [ معر. ] (ص مر.) 1 - سپاهبد، سپاهسالار. 2 - عنوان پادشاهان طبرستان .
-
ابویعقوب
لغتنامه دهخدا
ابویعقوب . [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) عضدالدوله امیر نصر یوسف بن ناصرالدین سپاهسالار، برادر محمودبن سبکتکین غزنوی . رجوع به یوسف بن ناصرالدین شود.
-
برایستاد کردن
لغتنامه دهخدا
برایستاد کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درست آمدن . ورستاد کردن : بکتوزون سپاهسالار بود به نشابور و برخلاف امیر محمود که ببلخ بود، برایستاد نکرد او را که نشابور بر بکتوزون یله کند. (تاریخ بیهقی ص 640 چ فیاض ).
-
برسق کبیر
لغتنامه دهخدا
برسق کبیر. [ ب َ س َ ق ِ ک َ ] (اِخ ) امیر سپاهسالار دولت سلطان محمدبن ملک شاه و هم او است که سنجر را پس از جنگ تتش در حدودری به سال 488 هَ . ق . برگرفت و به خراسان برد و پادشاهی بر سنجر مستقیم گشت و همانجا نیز بدست فدائیان اسماعیلی کشته شد. (مجمل ال...
-
سپاهسالاری
لغتنامه دهخدا
سپاهسالاری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) شغل سپاه سالاری داشتن . سپهسالار بودن .سپهبدی : چون بسپاهسالاری آلتون تاش رسید نیکو خدمت کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). و آن سپاهسالاری که به تاش دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 230).وی را [ قاضی ابوالهیثم ]... بدان و...
-
باغ صدهزاره
لغتنامه دهخدا
باغ صدهزاره . [ غ ِ ص َ هَِ رَ ] (اِخ ) همان باغ صدهزار است که نزدیک غزنین بوده است : امیرمسعود پس از خلعت علی میکائیل بباغ صد هزاره رفت و به صحرا آمد... و سلطان یک هفته بباغ صدهزاره ببود. (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص 360). امیر در این وقت بباغ صدهزار...
-
رای خواستن
لغتنامه دهخدا
رای خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) طلب اظهار نظر. درخواست اظهار عقیده : و با یحیی بگفت و رای خواست یحیی گفت علی مردی جبار و ستمکار است و فرمان خداوند راست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 416). و به وزیر [ خواجه احمد عبدالصمد ] در این معنی نبشته آمد و ر...
-
تراز
لغتنامه دهخدا
تراز. [ ت َ ] (نف مرخم ) مخفف ترازنده . زیبا و نیکو کننده . زینت و جمال دهنده . سازنده و کارساز : هیچ شه را چنین وزیر نبودمملکت دار و کار ملک تراز. فرخی .- درع تراز ؛ سازنده ٔ درع و جوشن : ز چین زلف مه نیکوان چین و تراز همیشه سلسله ساز است باد ودرع ت...
-
ابوالیسر
لغتنامه دهخدا
ابوالیسر. [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) (امیر...) سپاهسالار امیرابوالحسن علی لشکری فرمانروای گنجه از پادشاهان شدّادی که قطران شاعر در آغاز پس از مسافرت بگنجه بتوسط وی بدربار امیر مزبور راه یافت . قطران در نامه ای که به ابوالیسر فرستاده گوید:بشهر اندرون با ...