کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپاهانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سپاهانی
/sepāhāni/
معنی
۱. از مردم اصفهان.
۲. تهیهشده در اصفهان.
۳. (اسم) (موسیقی) = سپاهان
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپاهانی
لغتنامه دهخدا
سپاهانی . [ س ِ ] (ص نسبی ) منسوب بسپاهان . منسوب به اصفهان . رجوع به اصفهانی شود. || (اِ) پرده ای از موسیقی . رجوع به آهنگ شود.
-
سپاهانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سپاهان، نام قدیم اصفهان) ‹اسپهانی، اصفهانی› [قدیمی] sepāhāni ۱. از مردم اصفهان.۲. تهیهشده در اصفهان.۳. (اسم) (موسیقی) = سپاهان
-
جستوجو در متن
-
جدای
لغتنامه دهخدا
جدای . [ ج ُ ] (ص ) جدا، با زیادت یا است . (شرفنامه ٔ منیری ) : بپژمرد گل و ماند گلاب پیوسته از آن سپس که ز گل میشود گلاب جدای .سپاهانی (از شرفنامه ٔ منیری ).
-
تمخیثا
لغتنامه دهخدا
تمخیثا. [ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از اصحاب کهف است و نام دعایی هم هست که به وقت حاجت خوانند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). نام دعائی است . (شرفنامه ٔ منیری ) : بجای حلقه ٔ ابریشمین بکف تسبیح بجای زخمه بدستش دعای تمخیثا.سپاهانی (از شرفنامه ٔ ...
-
جان برمیان
لغتنامه دهخدا
جان برمیان . [ جام ْ ب َ ] (ص مرکب ) مستعد و ساخته . (شرفنامه ٔمنیری ). مستعد و آماده . (ناظم الاطباء) : ای قلمت با دوات طوطی و هندوستان پیش زبان تو تیغ هندوی جان برمیان . سپاهانی (از شرفنامه ٔ منیری ).|| وامانده شده از زندگانی . (ناظم الاطباء). منتظ...
-
دولت گیا
لغتنامه دهخدا
دولت گیا. [ دَ / دُو ل َ ] (اِ مرکب ) گیاه دولت . (شرفنامه ٔ منیری ). گیاهی که به زعم قدما اگر کسی آن را به دست بیاورد به دولت و ثروت و خوشبختی رسد. (از شعوری ج 1 ورق 406) : چون در ریاض خدمت تو نزهتی کنم اول قدم ز راه به دولت گیا رسم .سپاهانی (از شرف...
-
مکرانی
لغتنامه دهخدا
مکرانی . [ م ُ / م ُ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به مکران از بلاد کرمان .(از انساب سمعانی ) : کار مکران راست شد و حسن سپاهانی باز آمد با حملهای مکران و قصدار و رسولی مکرانی با وی . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 243). آنچه نهادنی ، بود بنهادند و مکرانیان را با...
-
خر رباب
لغتنامه دهخدا
خر رباب . [ خ َ رِ رُ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آن آلت چوبین که بر کاسه ٔ رباب و امثال آن بود و تارها بر آن کشند : نشاند عدل تو بر گاو زهره را چون دیدکه می نشد نفسی از خر رباب جدا. سپاهانی (از شرفنامه ٔ منیری ).بچارمیخ بلا چون خر ربابم اسیرز زخمها که...
-
پیرای
لغتنامه دهخدا
پیرای . (فعل امر) امر از پیراستن . || (نف مرخم ) زینت دهنده باشد که سرتراش و باغبان است چه کسی که شاخهای زیادتی درخت راببرد او را بستان پیرا گویند. (برهان ). پیراینده . || (اِمص ) پرداختن و مستعد کردن . (برهان ).- اورنگ پیرای : برستم رکابی روان کرده ...
-
درای
لغتنامه دهخدا
درای . [ دَ ] (نف ) مخفف دراینده . گوینده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- خیره درای ؛ هرزه درای . گزافه گوی . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.- ژاژدرای ؛ یاوه گوی . ژاژخای . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.- لک درای ؛ بیهوده گوی . هرزه درای . رجوع ب...
-
دوته
لغتنامه دهخدا
دوته .[ دُ ت َه ْ ] (ص مرکب ) دوتو. (ناظم الاطباء). دوتا و دوتو و منحنی و دوبالا. (آنندراج ). دوتا. (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). رجوع به دوتو در همه ٔ معانی شود.- دوته طاق ؛ کنایه از ابروی کمان و خمیده : ز خواب اندر چو برخیزم سیه گردم دوته گردم از...
-
زاینده رود
لغتنامه دهخدا
زاینده رود. [ ی َ دَ ] (اِخ ) زنده رود. نام کتابی است که زنده ازرم حکیم سپاهانی زردشتی ، بروزگار خسروپرویز در شناسائی روان پاینده پرداخته و اقوال فرزانگان ایران را در آن جمع کرده و ترجمه ٔ آن از لغت پارسی صرف به لغت متداوله آمیخته در نزدمولف حاضر است...
-
معالیق
لغتنامه دهخدا
معالیق . [ م َ] (ع اِ) ج ِ مِعلاق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ معلاق و معلوق . (ناظم الاطباء). رجوع به معلاق شود.- معالیق کبد ؛ آنچه که کبد از وی آویخته باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بسیار باشد که اندرجگر آماسی گرم افتد و معالیق او کشید...
-
ارد
لغتنامه دهخدا
ارد. [ اَ ] (اوستایی ، ص ) مأخوذ از اَرْتَه و اَرِتَه و اِرِتَه اوستائی و رتَه سانسکریت بمعنی درستی و راستی و پاکی و تقدس و مجازاً مقدس ، همین کلمه در اول اردشیر و اردوان و اردویراف و اردیبهشت و نیز بصورت مزیدمقدمی در اسماء امکنه مانند: اردستان ، ار...