کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پی سپار کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. س ِ. کَ دَ) 1 - (مص ل .) گذشتن . 2 - (مص م .) لگدمال کردن .
-
پی سپار رهنورد
دیکشنری فارسی به عربی
مسافر
-
جستوجو در متن
-
سبار
لغتنامه دهخدا
سبار. [ س ِ ] (اِ) همان سپار است . در لغت فرس سپار ولی در صحاح الفرس سبار آمده است . رجوع به سپار شود.
-
جان سپر
لغتنامه دهخدا
جان سپر. [س ِ پ َ ] (نف مرکب ) جان سپار. رجوع به جان سپار شود.
-
مسافر
دیکشنری عربی به فارسی
گذرگر , مسافر , رونده , عابر , مسافرتي , پي سپار رهنورد , پي سپار , رهنورد
-
traveler
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مسافر، سیاح، رهنورد، سیار، پی سپار رهنورد، پی سپار، سالک، سایر، عابر، غریب
-
traveller
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مسافر، سیاح، رهنورد، سیار، پی سپار رهنورد، پی سپار، سالک، سایر، عابر، غریب
-
پی سپر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] peysepar ۱. پیسپار؛ پیسپرده؛ لگدکوب؛ پایمال: ◻︎ حافظ سر از لحد به در آرد به پایبوس / گر خاک او به پای شما پیسپر شود (حافظ: ۴۵۸ حاشیه).۲. (صفت فاعلی) پیسپرنده؛ پیسپار؛ رونده.〈 پیسپر کردن: (مصدر متعدی) = پیسپار 〈...
-
نسپار
لغتنامه دهخدا
نسپار. [ ن َ ] (اِ) جائی را گویند که انگور در آن افشرند. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مصحف سپار است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به سپار شود.
-
آهن گاو
لغتنامه دهخدا
آهن گاو. [ هََ ] (اِ مرکب ) گاوآهن . آهن جفت . ایمر. ایمد. سپار.
-
دل سپاری
لغتنامه دهخدا
دل سپاری . [ دِ س ِ ] (حامص مرکب ) حالت دل سپار. دل سپردگی . دلدادگی : گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم بر طمع دلستانی ماندم به دل سپاری . فرخی .رجوع به دل سپار شود.
-
ره سپر
لغتنامه دهخدا
ره سپر. [ رَه ْ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) راه سپار. رهسپار. راه سپر. (یادداشت مؤلف ) : دوستان همچو آب رهسپرندکابها پایهای یکدگرند. سنایی .رجوع به رهسپار و راه سپار شود.
-
آهن شیار
لغتنامه دهخدا
آهن شیار. [ هََ ] (اِ مرکب ) ایمر. خیش . آماج . سنه . آهن آماج . آهن خیش . آهن جفت . سپار.
-
ساخت آماج
لغتنامه دهخدا
ساخت آماج . (اِ مرکب ) گاوآهن . جفت . سپار. مجموع آهن جفت . فَدان . فَدّان . (منتهی الارب ).
-
سینج
لغتنامه دهخدا
سینج . [ س ِ ی َ ] (اِ) شیار و آهن قلبه و سپار. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).