کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سِّجِلِّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سجل کردن
لغتنامه دهخدا
سجل کردن . [ س ِج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تسجیل . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). تصدیق کردن . تأیید کردن . قبول کردن . پذیرفتن امضاء : هر چیزی که خرد و فضل وی آن را سجل کرد بهیچ گواه حاجت نیاید. (تاریخ بیهقی ).وگرزبان هنر می سراید این دعوی بحکم ...
-
سجل آباد
لغتنامه دهخدا
سجل آباد. [ س ِ ج ِ ] (اِخ ) چهار فرسخ شمال اصطهبانات . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار2 ص 179).
-
سجل آباد
لغتنامه دهخدا
سجل آباد. [ س ِ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز واقع در 78 هزارگزی جنوب خاوری زرقان و شش هزارگزی راه فرعی خرامه بشیراز. ناحیه ای است که در جلگه واقع است و هوای آن معتدل و دارای 1120 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه کر و ق...
-
سجل کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - تأیید کردن ، تصدیق کردن . 2 - ثبت کردن .
-
سجل الحسابات
دیکشنری عربی به فارسی
دفترکل , سنگ پهن روي گور , تير , تخته
-
سَجَلٌّ الإحصاءِ
دیکشنری عربی به فارسی
دفتر ثبت آمار
-
سجل التخليد
دیکشنری عربی به فارسی
دفتر يادبود
-
سِجِل و شناسنامه
فرهنگ گنجواژه
شناسنامه.
-
واژههای همآوا
-
سجل
واژگان مترادف و متضاد
۱. شناسنامه، کارتشناسایی ۲. پیماننامه، عهدنامه ۳. حکمنامه، فتوای قاضی، حکم محکم ۴. قباله مهردار ۵. برات مهردار ۶. چک دادوستد ۷. کتاب عهود واحکام
-
سجل
لغتنامه دهخدا
سجل . [ س َ ] (اِ) نام طعامی که از گوشت و آرد درست نمایند. (آنندراج ).
-
سجل
لغتنامه دهخدا
سجل . [ س َ ] (ع اِ) دلو بزرگ با آب . سجال و سجول جمع آن است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دول بزرگ .(مهذب الاسماء). دلو بزرگ که در آن آب باشد اندک یا بسیار و اگر خالی بود آن را سجل نگویند. (اقرب الموارد). || پستان بزرگ . || پری دلو. (منتهی الارب ) (آ...
-
سجل
لغتنامه دهخدا
سجل . [ س َ ] (ع مص ) ریختن آب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || متصل خواندن سوره را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). متصل خواندن کتاب را، و از این معنی است حدیث ابن مسعود: افتتح سورة النساء فسجلها؛ یعنی آن را متصل خواند و آن از سجل است بمع...
-
سجل
لغتنامه دهخدا
سجل . [ س ِ ج ِل ل ] (اِخ ) نام فرشته ای است . (ترجمان القرآن ).
-
سجل
لغتنامه دهخدا
سجل . [ س ِ ج ِل ل ] (اِخ ) نام کاتب نبی (ص ). (منتهی الارب ). نام دبیری است از دبیران پیغامبر علیه الصلواة و السلام . (مهذب الاسماء). کاتب نبی (ص ). (المعرب جوالیقی ص 194).
-
سجل
لغتنامه دهخدا
سجل . [ س ِ ج ِل ل / س ِ ج ِ ] (از ع ، اِ) چک با مهر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) : مشتری چک نویس قدر تو بس که سعادت سجل آن چک تست . خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 526). || نویسنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد بلغت حبشه .(منتهی الارب ) (آن...