کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سَّعَةِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صعت
لغتنامه دهخدا
صعت . [ ص َ ] (ع ص ) میانه قد || و رجل صعت الریة؛ مرد لطیف سینه و لطیف درون . (منتهی الارب ).
-
صعط
لغتنامه دهخدا
صعط. [ ص َ ] (ع مص ) داروی بینی ریختنی در بینی کسی ریختن . (منتهی الارب ).
-
ثات
لغتنامه دهخدا
ثات . (اِخ ) ابن رعین . یکی از اجداد ابوخزیمه ابراهیم بن یزید ثاتی است .
-
ثات
لغتنامه دهخدا
ثات . (اِخ ) ناحیه ای به یمن منسوب به ذوثات . (مراصد). و از آنجاست ذوثات حمیری یکی از مهتران یمن . رجوع به ذوثات شود.
-
ثئط
لغتنامه دهخدا
ثئط. [ ث َ ءِ ] (ع مص ) ثئط لحم ؛ بدبو گردیدن گوشت . || زکام زده شدن .
-
ثعط
لغتنامه دهخدا
ثعط. [ ث َ ع َ ] (ع مص ) گندا شدن . گندیدن : ثعطِ لحم ؛ بوی گرفتن گوشت . ثعطِ ماء؛ گندیدن آب . || ثعط جلد؛ بوی گرفتن و پاره پاره شدن پوست . || ثعط شفه ؛ برآماسیدن لب و کفته گردیدن .
-
ثعط
لغتنامه دهخدا
ثعط. [ ث َ ع ِ] (ع ص ) گندا. گنده . گندیده . بوی گرفته . (چون گوشت و آب و جلد). || برآماسیده و کفته (لب ).
-
سعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سعة] ‹سعه› [قدیمی] se'at ۱. وسعت یافتن؛ فراخ گشتن؛ درگنجیدن.۲. گشادگی؛ فراخی.۳. توانگری.۴. توانایی.
-
سَعَتْ
لهجه و گویش گنابادی
saat در گویش گنابادی یعنی ساعت ، زمان ، وقت ، سعد بودن وقت
-
جستوجو در متن
-
گسترش
واژگان مترادف و متضاد
انبساط، بسط، تعریض، توسعه، سعه، وسعت
-
بد بردار
فرهنگ فارسی معین
(بَ. بَ) تحمل کنندة بدان ، کسی که سعة صدر دارد.
-
narrow-minded
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محدود است، کوتاه نظر، کوته فکر، بدون سعه نظر، دهاتی
-
وَاسِعَةٍ
فرهنگ واژگان قرآن
داراي وسعت (ماده وسعت که کلمه سعه نيز از مشتقات آن است ، در اصل به معناي حالتي در جسم است که با داشتن آن حالت اشياء ديگر را در خود ميگنجاند ، مانند سعه ظرف که هر چه بيشتر باشد آب بيشتر يا طعام بيشتر را در خود جاي ميدهد)
-
فراخی
واژگان مترادف و متضاد
سعه، فراخنا، فراوانی، گشادگی، گشادی، گنجایش، وسعت ≠ تنگی
-
مرحب
فرهنگ فارسی معین
(مَ حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فراخی ، سعه . 2 - نامی است از نام های مردان .