کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سِرْدِسْتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سِرْدِسْتی
لهجه و گویش گنابادی
serdesti در گویش گنابادی یعنی غذای حاضری ، کار آسان را انتخاب کردن ، غذای ساده و بدون تجملات
-
واژههای مشابه
-
سردستی
واژگان مترادف و متضاد
۱. گذرا، مجمل ۲. حاضری، ماحضر ۳. عجولانه ۴. آسان، رایگان ۵. کم، ناچیز، مختصر ۶. دمدست، دمدستی ۷. چوبدستی
-
سردستی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (ص .) سرسری ، ناقص .
-
سردستی
لغتنامه دهخدا
سردستی . [ س َ دَ ] (اِ مرکب ) چوبدستی قلندران . (آنندراج ).چوبی که قلندران در دست دارند. (غیاث ) : ای صاف شراب فتنه را خاک تو دردسردستی ما قلندران خواهی خورد. میر الهی همدانی (از آنندراج ). || (ص نسبی ، اِ مرکب ) کنایه از کاری بود که زود و فی الحال ...
-
سردستی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [مجاز] sardasti ۱. [عامیانه] عجولانه.۲. چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد.۳. کاری که بر سر دست و فوری و بیدرنگ انجام دهند.۴. آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب: ◻︎ بادهای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴: ۵۷۲).
-
سردستی
لهجه و گویش تهرانی
حاضری
-
reconnaissance inventory
آماربرداری سردستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] آماربرداری مقدماتی و گسترده با برآورد سطحی و بدون جزئیات و بدون استفاده از روشهای نمونهبرداری علمی
-
سردستی رسیدن
لغتنامه دهخدا
سردستی رسیدن . [ س َ رِ دَ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) در محاوره وقتی گویند که چون کسی راز خود را پنهان کند و یکی از رفیقان او بر آن مطلع شودگویند فلانه سردستی به ما رسید؛ یعنی به نحوی واقف شد که ما را جای انکار نماند. (آنندراج ) : دستار و دست غیرت دستار...
-
سردستی گرفتن
لغتنامه دهخدا
سردستی گرفتن . [ س َ رِ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) امداد و اعانت کردن و این در مقام خیر و شر هر دو گفته شود، مثلاً به محتاجی چیزی بدهند یا خللی در کار کسی کنند گویند فلان سردستی به ما گرفت ؛ یعنی خللی در کار ما کرد، و در مقام هدهده ، مثلاً تو خوب سرد...
-
scratch line
آتشبُر سردستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] نوعی آتشبُر ناقص که با شتاب بهعنوان ابزاری اضطراری برای جلوگیری از گسترش حریق احداث میشود
-
سَبُک و سردستی
فرهنگ گنجواژه
حاضری.
-
واژههای همآوا
-
سردستی
واژگان مترادف و متضاد
۱. گذرا، مجمل ۲. حاضری، ماحضر ۳. عجولانه ۴. آسان، رایگان ۵. کم، ناچیز، مختصر ۶. دمدست، دمدستی ۷. چوبدستی
-
سردستی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (ص .) سرسری ، ناقص .