کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سُلْطَانٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سُلْطَانٌ
فرهنگ واژگان قرآن
شخص يا چيزي که داراي سلطه و سلطنت باشد - برهان - دليل (حجت عقليهاي که بر عقل بشر چيره ميگردد و عقل را ناگزير از پذيرفتن مدعاي طرف مقابل ميسازد)
-
واژههای مشابه
-
سلطان
واژگان مترادف و متضاد
۱. امیر، پادشاه، خدیو، خلیفه، شاه، شهریار، فرمانروا، ملک ۲. سلطه، فرمانروایی، قدرت ۳. سروان، صاحبمنصب ۴. بزرگ، سرور، سرکرده، رئیس
-
سلطان
فرهنگ واژههای سره
پادشاه، شهریار
-
سلطان
لغتنامه دهخدا
سلطان . [ س ُ ] (اِخ ) ابن مرشد، امام مسقط مقتول در 1154 هَ .ق . وی در دوره ٔ نادرشاه افشار از اطاعت ایران سرپیچید و در جنگ با سپاه ایران بفرماندهی کلبعلیخان کوسه احمدلو در مسقط کشته شد و پسرش سیف بامر نادر بحکومت مسقط و عمان منصوب شد. (فرهنگ فارسی م...
-
سلطان
لغتنامه دهخدا
سلطان . [ س ُ ] (اِخ ) اسمش سلطان محمد پسر رئیس بهاءالدین قمی معمایی بوده گویند بجمال باطنی و ظاهری آراسته آخرالامر کلانتر آنجا شده این چند بیت و رباعی از اوست :خاک کویت دم مردن همه در چشم کشم تا بمرگم نفشاند دگری بر سر خویش .ایضاً:شرمندگی ز قاتل خود...
-
سلطان
لغتنامه دهخدا
سلطان . [ س ُ ](ع اِ) ملک . (منتهی الارب ). والی . (آنندراج ) (غیاث ).پادشاه . والی . (ناظم الاطباء). فرمان ده . (مهذب الاسماء) : بیکث ، قصبه ٔ چاچ است و شهری بزرگ است و آبادان و خرم و مستقر سلطان اندر وی است . (حدود العالم ). قرطبه ، قصبه ٔ اندلس اس...
-
سلطان
فرهنگ فارسی معین
(سُ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) تسلط ، فرمانروایی . 2 - (اِ.) قدرت . 3 - حجت ، برهان .4 - (ص .) پادشاه .
-
سلطان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سَلاطین] soltān ۱. فرمانروا؛ پادشاه.۲. حجت؛ برهان.۳. (اسم مصدر) قدرت؛ تسلط.۴. [قدیمی] در دورۀ صفویه، فرماندهِ قشون.۵. [قدیمی] در دورۀ قاجار، صاحبمنصبی که عدهای سرباز به فرمان او بودند.
-
سلطان
دیکشنری فارسی به عربی
ملک
-
علی سلطان
لغتنامه دهخدا
علی سلطان . [ ع َ س ُ ] (اِخ ) نسب او به اوکتای قاآن میرسد. وی در زمانی که بیسوتیمور از امرای چنگیزی در حدود سال 727 هَ . ق . سلطنت می کرد، بر او خروج کرد و بر الوس جغتای استیلا یافت و عهدنامه ٔ قبل خان و قاجولی بهادر را ضایع ساخت و چندگاهی پادشاهی ک...
-
گویجه سلطان
لغتنامه دهخدا
گویجه سلطان . [ج َ / ج ِ س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر. واقع در 2هزارگزی ورزقان و 1500گزی راه ارابه رو تبریز به اهر. واقع در جلگه و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 1127 تن است . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ اهر تأمین میشود. مح...
-
گدائی سلطان
لغتنامه دهخدا
گدائی سلطان . [ گ َ س ُ ] (اِخ ) کولانی . من جمله ٔ اکراد و الواری که در عهد شاه عباس به رتبه ٔ ایالت و خانی و سلطانی رسیده در عالم آرای عباسی (چ تهران ص 762) هم ثبت شده گدائی سلطان کولانی ، حاکم زنجان بوده است . (از تاریخ کرد تألیف رشیدیاسمی صص 207...
-
ساروخان سلطان
لغتنامه دهخدا
ساروخان سلطان . [ س ُ ] (اِخ ) سلماسی ، میر جماعت لک سلماسی ، و در سلک امرای عظام عصر شاه عباس بزرگ انتظام داشت . (عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ج 2 ص 1087).
-
سلطان ابراهیم
لغتنامه دهخدا
سلطان ابراهیم . [ س ُ اِ ] (اِخ ) الامینی . والد عالیقدرش میرک جلال الدین قاسم بن میرک محمدبن مولانا ناصرالدین ابراهیم است . انتساب مولانا ابراهیم به اکابر واجب التعظیم ماوراءالنهر مثل صاحب الهدایه شیخ ظهیرالدین ابوالعلاء که علو شأنش در میان علماء ک...