کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سُخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سخت سر
لغتنامه دهخدا
سخت سر. [ س َ س َ ] (اِخ ) اسم قدیم رامسر است . رجوع به رامسر شود.
-
سخت سری
لغتنامه دهخدا
سخت سری . [ س َ س َ ] (حامص مرکب ) لجاجت مقاومت . ایستادگی . پایداری : ابوالقاسم کثیررا بباید گفت تا خویشتن را بدو دهد و لجوجی و سخت سری نکند که حیفی بر او گذاشته نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371). دیرتر از اسب جدا شدم بسبب پیری ، پنداشتند که سخت سری...
-
سخت قوت
لغتنامه دهخدا
سخت قوت . [ س َ ق ُوْ وَ ] (ص مرکب ) نیرومند. قوی . به نیرو : پس گفتا از من عظیم تر و سخت قوت تر و تواناتر کیست . (مجمل التواریخ و القصص ).
-
سخت کش
لغتنامه دهخدا
سخت کش . [ س َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه کمان سخت را بکشد. (آنندراج ) : تنی چندبگزید عیاروش کماندار و سختی کش سخت کش . نظامی . || ستور که رام نباشد. که منقاد نباشد. سرکش : ابلیس در جزیره ٔ تو برنشست بر بی فسار سخت کش توسنش .ناصرخسرو (دیوان چ کتابخا...
-
سخت کمان
لغتنامه دهخدا
سخت کمان . [ س َ ک َ ] (ص مرکب ) پهلوان و تیرانداز و شه زور. (آنندراج ). درشت و بی رحم . (ناظم الاطباء) : ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان پهنه بازی و کمند افکنی و چوگان باز. فرخی .ای سخت کمانی که خدنگ تو ز پولادزآنسان گذرد کز دل بدخواه تو نفرین . ...
-
سخت کمانی
لغتنامه دهخدا
سخت کمانی . [ س َ ک َ ] (حامص مرکب ) درشتی و بیرحمی . (ناظم الاطباء). دلیری . پهلوانی : هرگز نکند با ضعفا سخت کمانی با آنکه بداندیش بود سخت کمان است . منوچهری .ای بگه راستی قامت تو همچو تیربر من سست ضعیف سخت کمانی مکن . سیدحسن غزنوی .چشم تو خدنگ از س...
-
سخت کوش
لغتنامه دهخدا
سخت کوش . [ س َ ] (نف مرکب ) ساعی . کوشا. بسیار کوشنده . جاهد : سخت کوش است به پرهیز و بزهدتو مر او را بجوانی منگر. فرخی .بزاد این سفرت سخت کوش باید بودکه این سفر سوی دارالسلام باید کرد. ناصرخسرو.سخت کوش است آه خاقانی مگر این چرخ را بفرساید. خاقانی ....
-
سخت گوشت
لغتنامه دهخدا
سخت گوشت .[ س َ ] (ص مرکب ) پر زور و با قوت . (ناظم الاطباء).
-
سخت گیر
لغتنامه دهخدا
سخت گیر. [ س َ ] (نف مرکب ) سخت گیرنده . آزمند و حریص . (ناظم الاطباء) : هر که در کار سخت گیر شودنظم کارش خلل پذیر شود. نظامی .مشو در حساب جهان سخت گیرهمه سخت گیری بود سخت میر. نظامی .نیست غم گر دیر بی او مانده ای دیرگیر و سخت گیرش خوانده ای . مولوی ...
-
سخت گیری
لغتنامه دهخدا
سخت گیری . [ س َ ] (حامص مرکب ) سختی . دقت . زبردستی . (ناظم الاطباء). تشدید. مقابل خوارکاری . (یادداشت مؤلف ) : سخت گیری مکن که خاک درشت چون تو صد را ز بهر نانی کشت .نظامی .
-
سخت لگام
لغتنامه دهخدا
سخت لگام . [ س َ ل ِ ](ص مرکب ) کنایه از مردم گردنکش باشد یعنی کسانی که سر به اطاعت فرود نمیآرند. (برهان ). کنایه از مرکب سرکش . (آنندراج ). گردن کش . سرکش . ناآرام . (شرفنامه ).
-
سخت مغز
لغتنامه دهخدا
سخت مغز.[ س َ م َ ] (ص مرکب ) کندذهن . بی استعداد : چو روسان سختی کش سخت مغزفریبی بخوردند از اینگونه نغز.نظامی .
-
سخت میر
لغتنامه دهخدا
سخت میر. [ س َ ] (نف مرکب ) آنکه جانش بدشوار برآید. (آنندراج ) : مشو در حساب جهان سخت گیرهمه سخت گیری بود سخت میر.نظامی .
-
نیم سخت
لغتنامه دهخدا
نیم سخت . [ س ُ ] (ن مف مرکب ) نیم سوخته . نیم سوز : چو شد کشته دیگی ترینه بپخت ببرد آتش و هیزم نیم سخت .فردوسی .
-
hard anodizing
آندش سخت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی، مهندسی مواد و متالورژی] فرایند فلزپوشی ازطریق اکسایش آندی که در آن برقکافت با شدت جریان بالا و دمای پایین انجام میشود و پوششی ایجاد میکند که در مقابل خوردگی و سایش و فرسایش مقاوم است