کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سَنَابِلَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سَنَابِلَ
فرهنگ واژگان قرآن
خوشه هاي گندم (جمع سنبل وسنبل در اصل به معناي پوشاندن است ، و اگر خوشه گندم را سنبل ناميدهاند ، به اين جهت بوده است که سنبل ، دانههاي گندم را در غلافهائي که دارد ميپوشاند )
-
واژههای مشابه
-
سنابل
واژگان مترادف و متضاد
خوشهها، سنبلها، سنبلهها
-
سنابل
لغتنامه دهخدا
سنابل . [ س َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ سنبلة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به سنبل و سنبلة شود.
-
سنابل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ سُنبُل] [قدیمی] sanābel = سُنبل
-
واژههای همآوا
-
سنابل
واژگان مترادف و متضاد
خوشهها، سنبلها، سنبلهها
-
سنابل
لغتنامه دهخدا
سنابل . [ س َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ سنبلة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به سنبل و سنبلة شود.
-
سنابل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ سُنبُل] [قدیمی] sanābel = سُنبل
-
جستوجو در متن
-
سنبلة
لغتنامه دهخدا
سنبلة. [ سُم ْ ب ُ ل َ ] (ع اِ) یک خوشه ٔ گندم و جو و مثل آن . ج ، سنابل . (آنندراج ). واحد سنبل یک خوشه (جو و گندم و غیره ). ج ، سنبلات ، سنابل . (فرهنگ فارسی معین ). خوشه . ج ، سنابل . (منتهی الارب ) : کسان ذخیره ٔ دنیا نهند و غله ٔ اوهنوز سنبله با...
-
شاهدی بلگرامی
لغتنامه دهخدا
شاهدی بلگرامی . [ هَِ ی ِ ب ِ ] (اِخ ) میرعبدالواحد حسینی واسطی بلگرامی . شاگرد شیخ صفی سایی پوری و شیخ حسین سکندره بود از آثار اوست : سنابل . حل شبهات . شرح کافیه . دیوان صغیر. در سال 1017 هَ . ق . درگذشته است . (از الذریعة ج 9 ص 498).
-
نیزه دار
لغتنامه دهخدا
نیزه دار. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (نف مرکب ) رامح . (السامی ). نیزه افکن . نیزه گذار. نیزه ور. (یادداشت مؤلف ). مسلح به نیزه : همه نیزه داران شمشیرزن همه لشکرآرای و لشکرشکن . دقیقی سپه بود بر میمنه چل هزارسواران زوبین ور و نیزه دار. فردوسی .چو بشنید ک...
-
سنبل
لغتنامه دهخدا
سنبل . [ سُم ْ ب ُ ] (ع اِ)خوشه (جو، گندم و مانند آن ). ج ، سنابل . (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء) : گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش همچو زلف محبوبان . سعدی . || گیاهی است از تیره ٔ سوسنی ها جزو تک لپه ای ها با جام و کاسه ٔ رنگین و ...
-
مرو
لغتنامه دهخدا
مرو. [ م َرْوْ ] (اِخ ) صاحب حدود العالم می نویسد (ص 94): شهری بزرگ است [ به خراسان ] و اندر قدیم نشست میر خراسان آنجا بودی و اکنون [ به ] بخارا نشیند، جائی بانعمت است و خرم و او را قهندز است و آن را طهمورث کرده است و اندر وی کوشکهای بسیار است و آن ج...