کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سَمْعاً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سَمْعاً
فرهنگ واژگان قرآن
شنيدن (در عبارت "جَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً وَأَبْصَاراً " منظور گوشهاست وچون سمع مصدر بوده آن را مفرد آورده برخلاف بصر که اسم است به معني چشم و براي همين جمع آمده است)
-
واژههای مشابه
-
سمعاً و طاعةً
لغتنامه دهخدا
سمعاً و طاعةً. [ س َ عَن ْ وَ ع َ تَن ْ ] (ع ق مرکب ) یعنی نسمع و نطیع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بچشم . بالای چشم : خاتونی از عرب همه شاهان غلام اوسمعاً و طاعة سجده کنان هفت کشورش .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 219).
-
واژههای همآوا
-
سماع
واژگان مترادف و متضاد
۱. پایکوبی، دستافشانی، رقص ۲. وجد، سرور، ۳. آواز، سرود ۴. شنودن، شنیدن ۵. شنوایی
-
صماء
لغتنامه دهخدا
صماء. [ ص َم ْءْ ] (ع مص ) برآمدن و نمودار شدن بر قوم . || برانگیختن . (منتهی الارب ).
-
صماء
لغتنامه دهخدا
صماء.[ ص َم ْ ما ] (ع ص ، اِ) بلای سخت . || فتنه .(منتهی الارب ). حادثه ٔ زمانه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). فتنه ٔ شدید. || هیئتی است مر چادر پوشیدن را و منه اشتمل الصماء؛ ای الشملة التی تعرف بهذا الاسم و آن رد کردن چادر باشد از جانب راست بر دست و دو...
-
سماء
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (اِ.) آسمان . ج . سماوات .
-
سماع
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شنیدن . 2 - (اِمص .) شنوایی . 3 - (اِ.) آواز، سرود. 4 - وجد و سرور و پای کوبی صوفیه .
-
سماع
فرهنگ فارسی معین
(سَ مّ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که بسیار شنود (سخنان دیگران را). 2 - مطیع . 3 - جاسوس . 4 - یکی از مراتب دین مانی ؛ نغوشاک ، نغوشا؛ ج . سماعون .
-
صماء
فرهنگ فارسی معین
(صَ مّ) [ ع . ] (ص .) مؤنث اصم . 1 - زنِ کر. 2 - سخت و محکم .
-
سماء
لغتنامه دهخدا
سماء. [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. دارای 130 تن سکنه .آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، گردو، بادام و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
سماء
لغتنامه دهخدا
سماء. [ س َ ] (ع اِ) آسمان . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). آسمان و لفظ سما مأخوذ از سمو است که به معنی بلندی باشد. (غیاث ) (آنندراج ) : اقبال و سعادت را آن مجلس و آن دست روینده زمین آمد و بارنده سماء است . مسعودسعد.رجوع به سما شود. || آسمان ...
-
سماء
لغتنامه دهخدا
سماء. [ س ِ ] (ع مص ) نبرد کردن کسی را دربزرگی . || مخالفت کردن . || نزاع کردن . || همچشمی کردن . (ناظم الاطباء).
-
سماع
لغتنامه دهخدا
سماع . [ س َ ] (ع اِ فعل ) اسم فعل یعنی بشنو، مانند: دراک و مناع ؛ ای ادرک و امنع. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).