کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سَلَّمَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
وادی سلم
لغتنامه دهخدا
وادی سلم . [ س َ ل َ ] (اِخ ) ذوسلم . ناحیه ای است در حجاز. (از معجم البلدان ). رجوع به سلم در معجم البلدان و ذوسلم در این لغتنامه شود.
-
ده سلم
لغتنامه دهخدا
ده سلم . [ دِه ْ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند. واقع در 130هزارگزی جنوب باختری شوسف . دارای 182 تن سکنه است . آب آن از قنات تأمین می شود. در این ده معدن مس و یاقوت هست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
باب سلم
لغتنامه دهخدا
باب سلم . [ ب ِ س َ ] (اِخ ) محله ای به اصفهان || محله ای به شیراز.
-
گنبد سلم و تور
لغتنامه دهخدا
گنبد سلم و تور. [ گُم ْ ب َ دِ س َ م ُ ] (اِخ ) برجی مخروطی شکل با پوشش ساروجی به ارتفاع بالغ بر صد پا و بقطر سی پا است . فریزر میگوید: بگفته ٔ اهالی کتیبه ای داشت حاکی از اینکه حسام الدوله از فرمانروایان دیالمه که در قرن پنجم هجری درگذشته در آنجا مد...
-
سَلم و تَور
فرهنگ گنجواژه
دو قوم ایرانی از نژاد پسران فریدون.
-
صلوات اﷲ علیه و آله و سلم
لغتنامه دهخدا
صلوات اﷲ علیه وآله و سلم . [ ص َ ل َ تُل ْ لا هَِ ع َ ل َ هَِ وَ ل ِ هی وَ س َ ل ْ ل َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ دعایی ) درودی است خاص پیغمبر اسلام که پس ِ نام او نویسند و گویند.
-
واژههای همآوا
-
سلم
فرهنگ نامها
(تلفظ: salm) (اوستایی) (در اعلام) یکی از سه پسر فریدون در اوستا ؛ (در عربی) سِلم /selm/ صلح و آشتی؛ مردِ صلح طلب .
-
سلم
واژگان مترادف و متضاد
آشتی، صلح، سازش، مسالمت
-
سلم
واژگان مترادف و متضاد
۱. خاکشیر ۲. کرت ۳. پیشفروش غلات ۴. تسلیم شدن
-
سلم
واژگان مترادف و متضاد
۱. نردبان ۲. پلکان
-
سلم
لغتنامه دهخدا
سلم . [ ] (اِخ ) نام محله ای به اصفهان که از دروازه های شهر یکی به آن منسوب است . (معجم البلدان ).
-
سلم
لغتنامه دهخدا
سلم . [ س َ ] (اِخ ) نام پسر فریدون است . (برهان ). در اوستا (فروردین یشت بندهای 143 - 144) از ممالک ایران و توران و سلم و سائینی و داهی اسم برده شده است . سه مملکت اول یادآور داستان معروف فریدون است که جهان را در میان سه پسر خود سلم و تور و ایرج تقس...
-
سلم
لغتنامه دهخدا
سلم . [ س َ ] (ع اِ) دلو یک گوشه . ج ، اَسْلُم و سِلام . (آنندراج ) (منتهی الارب ). دلو که یکطرف حلقه دارد، چنانکه دلو سقایان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دول یک گوشه که آب کشان را بود. (مهذب الاسماء). || (مص ) اسلام گردن نهادن و اسلام آوردن . (منتهی...
-
سلم
لغتنامه دهخدا
سلم . [ س َ ل َ ] (ع اِ) نام درختی است . (غیاث ). نوعی درخت در بندرعباس و نام دیگر آن کرت است . (یادداشت مؤلف ). درخت خارآور. (مهذب الاسماء). درخت مغیلان . (الفاظ الادویة). درخت عضاة، یا عام است . || پیش دادن بها و منه بیع سلم . (منتهی الارب ). پیشی...
-
سلم
لغتنامه دهخدا
سلم . [ س ِ ل َ ] (اِ) تخته و لوحی باشد که کودکان بر آن چیز نویسند و از آن چیزی خوانند. (برهان ). تخته ٔ رنگین که کودکان بر آن چیزی نویسند و به عربی لوح گویند. (فرهنگ رشیدی ). لوحی که کودکان بر آن چیزی نویسند و از آن چیزی خوانند و بر آن مشق خط کنند و...