کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سَلار،سالار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سَلار،سالار
لهجه و گویش تهرانی
نفر اول در بازیهای دستهجمعی .کاپیتان
-
واژههای مشابه
-
سالار،سلار
لهجه و گویش تهرانی
سَروَر، کاپیتان(در بازی)،خیلی عالی
-
سلار
لغتنامه دهخدا
سلار. [ س َل ْ لا ] (اِ) سالار. سردار. (از فرهنگ فارسی معین ) : نقیب سلار اصفهبد نسختی نامها و ملوک نبشته بر او عرض کردی . (تاریخ طبرستان ). برخاستی با خوابگاه شدی و دست به آب و گلاب بشستی تا نقیب سلار به حضرت مراجعت کردی . (تاریخ طبرستان ). سلاربن ع...
-
سالار
فرهنگ نامها
(تلفظ: sālār) سردار سپاه ، فرمانده لشکر ؛ (در قدیم) حاکم ، والی ، شاه ، رهبر ، قائد ؛ (در گفتگو) دارای صفات ممتاز و برجسته در نوع خود .
-
سالار
واژگان مترادف و متضاد
۱. باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده ۲. پیر، ریشسفید، کهنسال، مسن ۳. رئیس، سرور، شاه ۴. بزرگ، مهتر ۵. رهبر ۶. ممتاز، برجسته، عالی
-
سالار
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِمر.) سردار، سپهسالار.
-
سالار
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - سالخورده . 2 - کهن .
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِ) در پهلوی و در پازند «سالار» (نیبرگ 286)، ارمنی «سلر» . همریشه و هم معنی سردار. و در این کلمه دال افتاده و «را» به «لام »بدل شده . (هوبشمان 692). از سال + آر (آورنده ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). اتراک به لهجه ٔ خود سالار را مفتوح و محذوف ال...
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) (.... گرد) ابن میرانشاه از امرای قرن هفتم بسال 658 هَ . ق . بدست پهلوان محمد نهی از امرای ملک شمس الدین کرت کشته شد. سالار نبیره ، و پدرش میرانشاه داماد ملک شاهنشاه امیرمحلی شهر مستنک از توابع گرمسیر مکران بودند. رجوع به تاریخ نامه هرات...
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) (پل ...) موضعی به قرب هرات ، و آن میان پل مالان و آب مرغاب است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 145 و 249 و 581 شود.
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) (سیف الدین ...) از امیران ملک ناصر [ از پادشاهان سلسله ٔ ممالیک مصر ] بود. بسال 707 هَ . ق . بهمدستی حسام الدین بدر چاشنی گیر بر ملک ناصر شورید و خاطر همگنان بر سلطنت چاشنی گیر قرار گرفت و زمام حل و عقد مهام را به کف با کفایت سالاردادند...
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) ابراهیم بن مرزبان دیلمی ، خال مجدالدوله بن فخرالدوله . رجوع به نزهة القلوب چ تهران ص 36 و ابراهیم بن مرزبان سالاری شود.
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) ابن شیر ذیل در سال 358 از جانب امیر ناصرالدوله ابوالحسن محمدبن ابراهیم بن سیمجور، بیهق را به اقطاع یافت و یک سال این اقطاع را داشت . سرانجام به جرجان رفت و با بیستون بن شیرزاد مصاف کرد. در ذی الحجه 358 هَ . ق . کشته شد. رجوع به تاریخ بی...
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) ابن وشمگیر پسر وشمگیر زیاری است و بسال 330 هَ . ق . ابوعلی سپهسالار خراسان او را بگروگان برد. رجوع به احوال و اشعار رودکی ص 420 شود.