کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سَرو وَر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سَرو وَر
فرهنگ گنجواژه
قسمت بالای اندام.
-
واژههای مشابه
-
سرو
فرهنگ نامها
(تلفظ: sarv) (در گیاهی) هر یک از انواع درختان بازدانه از خانواده مخروطیان که همیشه سبز است ؛ (به مجاز) شاداب و با طراوت .
-
سرو
واژگان مترادف و متضاد
سروبن، درخت سرو
-
سرو
واژگان مترادف و متضاد
سرویس
-
سرو
واژگان مترادف و متضاد
سرویس
-
service 3
سِرو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ضربۀ آغازین بعد از هر بار ردوبدل شدن امتیاز در بازیهایی مانند بدمینتون و تنیس و والیبال
-
سرو
فرهنگ فارسی معین
(سَ رْ) [ په . ] (اِ.) درختی است مخروطی شکل که در نواحی کوهستانی شمالی ایران می روید. سرو آزاد، سرو سهی ، سرو ناز و زادسرو هم گفته اند.
-
سرو
فرهنگ فارسی معین
(سُ) [ په . ] (اِ.) 1 - شاخ جانوران ، شاخک حشرات . 2 - پیالة شراب .
-
سرو
لغتنامه دهخدا
سرو. [ س َرْوْ ] (اِ) پهلوی «سرو» (فرهنگ وندیداد ص 206) و «سرب » (بندهشن ص 116)،طبری «سور» (سرو) (واژه نامه ص 448)، عربی «سرو»، سریانی «شربینا» (بضم اول )،اکدی «شورمنو» . اصل کلمه اکدی است . (معجمیات عربیه - سامیه ص 221). فرانسوی «سیپره » . «کوپرسوس ...
-
سرو
لغتنامه دهخدا
سرو. [ س َرْوْ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان یمن است که دختر به یکی از فرزندان فریدون داده بود. (برهان ). نام پادشاه یمن که پدرزن پسران فریدون بود. (رشیدی ) : خردمند روشندل و پاک تن بیامد بر سرو شاه یمن .فردوسی .
-
سرو
لغتنامه دهخدا
سرو. [ س َرْوْ ] (ع مص ) جوانمرد گردیدن . || سخی شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مهتر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهتر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || از خود افکندن چیزی را. یقال : سروت الثوب عنی ؛ ای القیته .(منتهی...
-
سرو
لغتنامه دهخدا
سرو. [ س ِ رُو ] (اِخ ) دهی از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه . دارای مرکز مرزبانی سه کیلومتری مرز ایران و روسیه . دارای 184 تن سکنه .آب آن از رود باژرکه . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
سرو
لغتنامه دهخدا
سرو. [ س ُ ] (اِ) اوستا «سرو» (شاخ جانور). هرن گوید: در اوستا «سروا» (چنگال ، شاخ )، پهلوی «سروب »، «سروو» ، بلوچی «سرونب ، سوروم » (سم )، «سرون » که «سروبن » نوشته میشود در پهلوی بمعنی شاخی (سرویین ) است . و رجوع کنید به سرون . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ...
-
سرو
دیکشنری عربی به فارسی
سرخدار