کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سَحَّارٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سَحَّارٍ
فرهنگ واژگان قرآن
بسيار سحر کننده - جادوگر زبردست
-
واژههای مشابه
-
سحار
واژگان مترادف و متضاد
۱. افسونگر، سحرآمیز ۲. جادوگر، رمال، ساحر، سحرگر ۳. سحرانگیز
-
سحار
لغتنامه دهخدا
سحار. [ س َح ْ حا ] (ع ص ) ساحر. (اقرب الموارد). سحر کننده . (آنندراج ). جادو. ج ، سحارون . (مهذب الاسماء). افسونگر. جادوگر. شعبده باز. (ناظم الاطباء) : یأتوک بکل سحار علیم . (قرآن 37/26).بچشمش اندر گفتی کشیده بودستی بسحر سرمه ٔ خوبی و نیکویی سحار. ...
-
سحار
لغتنامه دهخدا
سحار. [ س ِ ] (ع اِ) تره ای است که شتر را فربهی آرد. (منتهی الارب ).تره ای است که مواشی را فربه کند. (اقرب الموارد).
-
سحار
فرهنگ فارسی معین
(سَ حّ) [ ع . ] (ص .) افسونگر، جادوگر.
-
سحار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sahhār ۱. سحرکننده؛ جادوگر؛ افسونگر.۲. [مجاز] دارای زیبایی شگفتانگیز.
-
واژههای همآوا
-
سحار
واژگان مترادف و متضاد
۱. افسونگر، سحرآمیز ۲. جادوگر، رمال، ساحر، سحرگر ۳. سحرانگیز
-
سحار
لغتنامه دهخدا
سحار. [ س َح ْ حا ] (ع ص ) ساحر. (اقرب الموارد). سحر کننده . (آنندراج ). جادو. ج ، سحارون . (مهذب الاسماء). افسونگر. جادوگر. شعبده باز. (ناظم الاطباء) : یأتوک بکل سحار علیم . (قرآن 37/26).بچشمش اندر گفتی کشیده بودستی بسحر سرمه ٔ خوبی و نیکویی سحار. ...
-
سحار
لغتنامه دهخدا
سحار. [ س ِ ] (ع اِ) تره ای است که شتر را فربهی آرد. (منتهی الارب ).تره ای است که مواشی را فربه کند. (اقرب الموارد).
-
صهار
لغتنامه دهخدا
صهار. [ ] (ع اِ) خمر سرخ است و خمر مایل به سرخی و نیز خمر معصور از عنب سفید را نامند. (فهرست مخزن الادویه ). می که با سرخی زند.
-
صحار
لغتنامه دهخدا
صحار. [ ص َ ] (اِخ ) قصبه ٔ عمان است از جانب جبل و آن شهری است بزرگ و خوش هوا و پرمیوه و بنای آن با آجر و ساج است و در آن ناحیت چنان شهری نیست و گفته اند نسبت آن به صحاربن اِرم بن سام بن نوح علیه السلام است و بشاری گوید صحار قصبه ٔ عمان است که بر دری...
-
صحار
لغتنامه دهخدا
صحار. [ ص ِ ] (ع ص ) آشکارا. || (مص ) آشکارا کردن کاری را. (منتهی الارب ).
-
صحار
لغتنامه دهخدا
صحار. [ ص ُ ] (اِخ ) ابن عیاش عبدی . یکی از نسابین و خطبای عصر معاویه و ازخوارج است . وی درک خدمت رسول (ص ) کرد و از او دو یاسه حدیث روایت کند. از اوست : کتاب الامثال . (ابن الندیم ). زرکلی در الاعلام آرد: صحاربن عیاش (یا عباس )بن شراحیل بن منقذ عبدی...