کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوی چهره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سوی کسی گرفتن
لغتنامه دهخدا
سوی کسی گرفتن . [ ی ِ ک َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) جانب کسی گرفتن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 324) : فلک بی رنگ خواهد روی ما راچه سان گیرد بمیدان سوی ما را.ملاطغرا (از آنندراج ).
-
اصحاب صراط سوی
لغتنامه دهخدا
اصحاب صراط سوی . [ اَ ب ِ ص ِ طِ س َ وی ی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یاران راه راست : فستعلمون من اصحاب الصراط السوی . (قرآن /20 135).
-
به سوی…رفت
دیکشنری فارسی به عربی
سارَ باتّجاهِ (نَحوَ)
-
رو به سوی…نهاد
دیکشنری فارسی به عربی
اِتَّجَهَ إلي
-
سوی دیگر بردن
دیکشنری فارسی به عربی
عافية
-
توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
دیکشنری فارسی به عربی
نقد لاذع
-
جستوجو در متن
-
دیباچهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: dibā čehr) ( دیبا + چهر = چهره) ، چهرهی چون دیبا ؛ (به مجاز) زیبا رو .
-
گهرچهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: gohar čehr) (گهر = گوهر + چهر = چهره) ، چهرهی گوهرین ؛ (به مجاز) ارزشمند و متعالی ، دارای چهرهی زیبا ، خوش سیما .
-
چهره پرداز
لغتنامه دهخدا
چهره پرداز. [ چ ِ رَ / رِ پ َ ] (نف مرکب ) پردازنده ٔ چهره .چهره آرا. رخ پرداز. رخساز. مصوِّر. (غیاث اللغات ). مصور و صورتگر را گویند. رنگ آمیزنده . (برهان ). نقاش . (یادداشت مؤلف ). || کنایه از آفتاب است .- چهره پرداز بهار ؛کنایه از آفتاب بهاری است...
-
برگشادن
لغتنامه دهخدا
برگشادن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشودن . گشادن . باز کردن . رجوع به گشادن شود : چو آمد بر کاخ کاوس شاه خروش آمد و برگشادند راه . فردوسی .چو بر تخت بنشست پیروز و شاددر گنجهای کهن برگشاد. فردوسی .نخست از جهان آفرین کرد یاددر دانش و داد را برگشاد. فر...
-
چهره
لغتنامه دهخدا
چهره . [ چ ِ رَ / رِ ] (اِ) صورت و روی آدمی باشد. (برهان ). روی . (آنندراج ). صورت و روی آدمی راگویند. (از انجمن آرا). رخ . روی . صورت . سیما. (ناظم الاطباء). رو. دیدار. رخسار. عارض . مُحَیّ̍ا. وجه . چهر. سیما. لقاء. طلعت . (یادداشت مؤلف ) : آراسته ...
-
bald-faced
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چهره ای با چهره
-
عَبَسَ
فرهنگ واژگان قرآن
چهره درهم کشيد -اخم کرد - رو ترش کرد (فعل عبس از ماده عبوس به معناي چهره در هم کشیدن و تقطیب چهره است.عبارت "عَبَسَ وَبَسَرَ" یعنی : چهره در هم کشید و اظهار کراهت نمود )
-
نگینرخ
فرهنگ نامها
(تلفظ: negin rox) (= نگین چهره) ، ← نگین چهره .
-
گلعذار
فرهنگ نامها
(تلفظ: gol e(o)zār) (= گل چهره) ، ← گل چهره .