کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سوژه
/suže/
معنی
موضوع؛ مضمون.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مطلب، موضوع
۲. مضمون، مفاد
۳. فاعل
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوژه
واژگان مترادف و متضاد
۱. مطلب، موضوع ۲. مضمون، مفاد ۳. فاعل
-
سوژه
فرهنگ فارسی معین
(ژِ) [ فر. ] (اِ.) موضوع ، آن چه که دربارة آن بحث یا آزمایش کنند.
-
سوژه
لغتنامه دهخدا
سوژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) خشتک پیراهن و جامه و آنرا بغلک نیز گویند. (برهان ). خشتک جامه و سوجه . (فرهنگ رشیدی ). خشتک پیراهن . (آنندراج ). خشتچه : سوژه ٔ پیرهن و جبه . (فرهنگ اسدی ). || آن پارچه که از سر تریز ببرند، تا خشتک بر آن دوزند. (برهان ) (فرهنگ...
-
سوژه
لغتنامه دهخدا
سوژه . [ ژِ ] (فرانسوی ، اِ) آنچه که درباره ٔ آن بحث یا آزمایش کنند. موضوع . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سوژه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: sujet] suže موضوع؛ مضمون.
-
جستوجو در متن
-
swatch
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سوژه
-
سوچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: suget] [قدیمی] suče = سوژه
-
مطلب
واژگان مترادف و متضاد
۱. خواسته، مراد، مقصود ۲. جریان، سوژه، قضیه، مساله، موضوع، نکته
-
فاعل شناسا
واژهنامه آزاد
(= سوبژه = سوژه ) به کننده عملی اطلاق می گردد / مفهومی فلسفی است که در مقابل ابژه قرار می گیرد
-
موضوع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مَوضوع، جمع: مواضیع و موضوعات] mo[w]zu' ۱. مطلبی که دربارۀ آن بحث میشود.۲. سوژه.۳. (صفت) [قدیمی] گذاردهشده؛ نهادهشده.۴. (صفت) [قدیمی] ساختهشده.
-
زمینه
فرهنگ فارسی معین
(زَ نِ) (اِ.) 1 - سطح هر چیز. 2 - متن هر چیزی مانند پردة نقاشی . 3 - موضوع ، سوژه . 4 - طرح ، نقشه . 5 - موقعیت ، وضعیت .
-
موضوع
واژگان مترادف و متضاد
۱. سوژه، مبحث ۲. مساله، مشکل، مطلب ۳. محمول ۴. باب، خصوص، فقره ۵. قضیه ۶. نهاده، گذارده ۷. وضعشده، قراردادهشده ۸. ساختگی، مصنوع، مجعول، مکذوب ۹. مبتدا ≠ محمول
-
سوچه
لغتنامه دهخدا
سوچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) خشتک جامه و آن پارچه ای باشد چهارگوشه که در زیر بغل جامه دوزند و آنرا بغلک نیز گویند و بعضی آن پارچه ٔ مثلث متساوی الساقین را گفته اند که از سر تیریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند و به این معنی بجای جیم فارسی با زای فارس...
-
خشتچه
لغتنامه دهخدا
خشتچه . [ خ ِ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) خشت کوچک . خشتک . || پارچه ٔ چهارگوشه ای که در زیر بغل جامه دوزند. (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). || سونچه . سوژه ٔ پیراهن و جبه . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). بغلک . (یادداشت بخط مؤلف ) : بجای خشتچه گر شصت نافه ...