کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سوق
/so[w]q/
معنی
۱. راندن.
۲. راندن چهارپا.
۳. [مجاز] جهت دادن؛ راهنمایی و هدایت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بازار، بازارچه، تیمچه، راسته، اعزام، گسیل
فعل
بن گذشته: سوق داد
بن حال: سوق ده
دیکشنری
fair, shopping center
-
جستوجوی دقیق
-
سوق
واژگان مترادف و متضاد
بازار، بازارچه، تیمچه، راسته، اعزام، گسیل
-
سوق
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) بازار؛ ج . اسواق .
-
سوق
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (مص م .) راندن .
-
سوق
لغتنامه دهخدا
سوق . (اِخ ) قصبه ای از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 2500 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، برنج ، پشم ، انار، انجیر، انگور، لبنیات . شغل اهالی زراعت و حشم داری . صنایع دستی آنان قالی و قالیچه و جوال و گلیم وپار...
-
سوق
لغتنامه دهخدا
سوق . (ع اِ) بازار.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : به سوق صیرفیان در حکیم را آن به که بر محک نزند سیم ناتمام عیار. سعدی .- سوق عکاظ ؛ بازار عکاظ. رجوع به عکاظ شود.|| سوق الحرب ؛ سخت ترین جای جنگ . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
سوق
لغتنامه دهخدا
سوق . [ س َ ] (ع مص ) راندن چارپا را. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). راندن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). || در جان کندن درآمدن بیمار. || بر ساق کسی زدن . || دست پیمان راندن از ستور و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سوق
لغتنامه دهخدا
سوق . [ س َ وَ ] (ع مص ) خوب ساق شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) خوبی ساق . (منتهی الارب ).
-
سوق
دیکشنری عربی به فارسی
بازار , اشتياق , ارزوي زياد , ميل وافر , ويار , هوس , محل داد وستد , مرکز تجارت , فروختن , در بازار داد وستد کردن , درمعرض فروش قرار دادن , بازار گاه , ميدان فروش کالا , مرکز بازرگاني , مرکز حراج
-
سوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سَوق] so[w]q ۱. راندن.۲. راندن چهارپا.۳. [مجاز] جهت دادن؛ راهنمایی و هدایت.
-
سوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَسواق] [قدیمی] suq جای خریدوفروش کالا؛ بازار.
-
سوق
لهجه و گویش تهرانی
بازار.چارسوق
-
واژههای مشابه
-
سُّوقِ
فرهنگ واژگان قرآن
ساقها ( جمع ساق است )
-
سوق دادن
واژگان مترادف و متضاد
۱. به حرکتدرآوردن، راندن، کشاندن، هدایت کردن ۲. وادار کردن، واداشتن، مجبور کردن
-
سوق الجیشی
فرهنگ واژههای سره
راهبرد