کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوز و گداز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خانمان سوز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) امری که سبب از بین رفتن خانمان شود، خانمان برانداز.
-
لب سوز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) داغ .
-
درمان سوز
لغتنامه دهخدا
درمان سوز. [ دَ ] (نف مرکب ) درمان سوزنده . سوزنده ٔ درمان . درمان ناپذیر : عاشق آشفته فرمان چون برددرد درمان سوز درمان چون برد.عطار.
-
دهان سوز
لغتنامه دهخدا
دهان سوز. [ دَ ] (نف مرکب ) دهن سوز. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دهن سوز شود.
-
زبان سوز
لغتنامه دهخدا
زبان سوز. [ زَ ] (نف مرکب ) زبان گز.
-
سوز آمدن
لغتنامه دهخدا
سوز آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نسیم یا باد سرد وزیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
انجم سوز
لغتنامه دهخدا
انجم سوز. [ اَ ج ُ ] (نف مرکب ) سوزنده ٔ ستارگان . (مؤید الفضلاء) (از فرهنگ فارسی ). || (اِخ ) کنایه از آفتاب . (آنندراج ) (هفت قلزم ). آفتاب . (از مؤید الفضلاء) (ناظم الاطباء)(فرهنگ فارسی معین ). خورشید. (فرهنگ فارسی معین ).
-
بی سوز
لغتنامه دهخدا
بی سوز. (ص مرکب ) (از: بی + سوز) که سوز ندارد. || کسی که شمع را خاموش کند. (ناظم الاطباء).
-
بیشه سوز
لغتنامه دهخدا
بیشه سوز. [ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب )(از: بیشه + سوز، مخفف سوزاننده ) که بیشه را بسوزاند. سوزاننده ٔ بیشه . به آتش کشنده ٔ بیشه : بیا ساقی آن آب اندیشه سوزکه گر شیر نوشد شود بیشه سوز.حافظ.
-
خلق سوز
لغتنامه دهخدا
خلق سوز. [ خ َ ] (نف مرکب ) سوزنده ٔ مردمان . آتش زننده ٔ مردم : هفت دریا را در آشامد هنوزکم نگردد سوزش آن خلق سوز.مولوی .
-
خرقه سوز
لغتنامه دهخدا
خرقه سوز. [ خ ِ ق َ / ق ِ ] (نف مرکب ) صوفی که از کثرت وجد یا بجهت شکر خرقه سوزاند : گه آسوده در گوشه ای خرقه دوزگه آشفته در مجلسی خرقه سوز.سعدی (بوستان ).
-
خرمن سوز
لغتنامه دهخدا
خرمن سوز. [خ َ / خ ِ م َ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه خرمن را بسوزاند. || (ن مف مرکب ) خرمن سوخته : عاقلان خوشه چین از سرّ لیلی غافلندکین کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را.سعدی .
-
خودی سوز
لغتنامه دهخدا
خودی سوز.[ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) نام آتشکده ای بوده به آذربایجان . خودیسوز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : در آن خطه بود آتش سنگ بست که خواندی خودی سوزش آتش پرست .نظامی .
-
خانه سوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xānesuz = خانمانسوز
-
جهان سوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jahānsuz برپاکنندۀ فتنه در جهان؛ جبار؛ ستمگر.