کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوزنکوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
switch tamper
سوزنکوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] نوعی زیرکوب با توانایی فشردن پارسنگ در محل سوزن
-
واژههای مشابه
-
سوزن
واژگان مترادف و متضاد
۱. دوزینه ۲. آمپول
-
switch 3, point 2
سوزن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] دستگاهی برای تغییر مسیر قطار در شبکۀ خطوط راهآهن
-
سوزن
فرهنگ فارسی معین
(زَ) [ په . ] (اِ.) 1 - میلة کوچک فلزی و نوک تیز که ته آن سوراخی دارد، نخ را از آن بگذرانند و آن در دوخت و دوز به کار می رود. 2 - میله ای که در اسلحة آتشی به فشنگ برخورد کرده آن را محترق سازد. 3 - (عا.) آمپول ، سرنگ . ؛ جای ~سوزن انداختن نیست کنای...
-
سوزن
لغتنامه دهخدا
سوزن . [ زَ ] (اِ) سانسکریت «سوسی » (سوزن ). «هوبشمان ص 755». قیاس کنید با اوستا «سوکا» (سوزن )، پهلوی «سوکن » ، پازند «سوزن »، «سوزن » ، کردی «شوزهین »، «بزهوزهین »، «سوزهین » ، استی عاریتی و دخیل «سژین »، «سوژین » ، بلوچی «سوسین »، «سیسین ، سیشین ،...
-
سوزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sūčan] ‹سویزن› suzan ۱. میله فلزی کوچک نوکتیز که ته آن سوراخ دارد و برای دوختن پارچه یا چیز دیگر به کار میرود؛ درزن؛ دوزنه؛ دوزینه.۲. (پزشکی) [عامیانه] آمپول.۳. وسیلهای که با آن در تقاطعهای راهآهن مسیر حرکت قطار را عوض میکنند.&la...
-
سوزن
دیکشنری فارسی به عربی
ابرة
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (اِ) مقدار سه رطل . (مفاتیح العلوم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). وزنی معادل سه رطل . (یادداشت ایضاً).
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (اِخ ) قومی در افریقای شمالی که در نزدیک مصر سکونت داشتند. (قاموس کتاب مقدس ).
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (اِمص ) ضربی و آسیبی و کوفتی باشد که از چوب و سنگ و مشت و امثال آن به کسی رسد وآن را به عربی صدمه گویند. (برهان ). ضربی که از کوفتن و کوبیدن به کسی رسد مانند سنگ و چوب که بر کسی زنند. (آنندراج ). صدمه و ضربه و لطمه و ضرب . (ناظم الاطباء). ضربت ...
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (ع اِ) دلو. دلوچه ای که برای دوشیدن گاو و گوسفند و جز اینها به کار برند. (از دزی ج 2).
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (ع مص ) آب خوردن به کوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). با کوب آب خوردن . (ناظم الاطباء).
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (معرب ، اِ) کوزه ٔ بی دسته . (ترجمان القرآن ). کوزه ٔ بی دسته یا بی خرطوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوزه ای با سر مستدیر و بی دسته یا بی لوله . (از اقرب الموارد). کوزه ٔ آبخوری بی دسته و بی لوله . (ناظم الاطباء). ج ، اکواب . (منتهی الارب ) (...
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . [ ک َ وَ ] (ع اِمص ) باریکی گردن . || کلانی سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).