کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوزنقرمزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
switch tamper
سوزنکوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] نوعی زیرکوب با توانایی فشردن پارسنگ در محل سوزن
-
dip needle
سوزن مغناطیسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] نوعی مغناطیسسنج قدیمی با سوزنی مغناطیده که آزادانه در سطح قائم میچرخد
-
سوزننارنجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] ← مرحلۀ سوزننارنجی
-
facing point
سوزن واگرا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] سوزنی که دو مسیر واگرا را به هم متصل میکند
-
arrival point
سوزن ورودی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] اولین سوزن پس از علامت ورود که قطار ورودی از روی آن عبور میکند
-
lap switch
سوزن همپوش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] نوعی سوزن سهراهی شامل دو دستگاه سوزن راستگرد و چپگرد که عملکرد آنها بهنحوی است که درگیر یکی از سوزنها، ریل اصلی سوزن دیگر باشد
-
trailing point
سوزن همگرا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] سوزنی که دو مسیر همگرا را به هم متصل میکند
-
سوزن زدن
لغتنامه دهخدا
سوزن زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) فروبردن سوزن در... (یادداشت بخط مؤلف ). || دوختن . بشغل خیاطی مشغول بودن . (یادداشت بخط مؤلف ). || با سرنگ مایعی را در بدن فروکردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سوزن عیسی
لغتنامه دهخدا
سوزن عیسی . [ زَ ن ِ سا ] (اِخ ) گویند: وقتی که عیسی علیه السلام را به آسمان می بردند سوزنی همراه داشت . چون بفلک چهارم رسید ملائکه خواستند که بالاتر برند. امر شد که جستجو کنند تا علائق دنیا چه همراه دارد. چون دیدند سوزنی و کاسه ای شکسته داشت فرمان ر...
-
سوزن بال
لغتنامه دهخدا
سوزن بال . [ زَ ] (اِ مرکب ) بچه مرغی که پرهای نوبرآورد و آن پرها بعینه مثل سوزن و خار باشد و آنراسیخ پر نیز گویند. (آنندراج ) (از غیاث ) : به مرغانی که سوزن بال دیده که جز اشک شرر دانه نچیده .حکیم زلالی (از آنندراج ).
-
سوزن بان
لغتنامه دهخدا
سوزن بان . [ زَ ] (ص مرکب ) آنکه سوزن راه آهن را نگهبانی کند. آنکه در راه آهن بر سر دو راهی یا ایستگاه موظف است ریلها را برای عبور قطار وصل یا قطع کند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
سوزن پر
لغتنامه دهخدا
سوزن پر. [ زَ پ َ ] (اِ مرکب ) رجوع به سوزن بال شود : دیده از او بیضه ٔ سوزن پر است بخیه زن جامه ٔ خشک و تر است .سالک قزوینی (از آنندراج ).
-
سوزن زده
لغتنامه دهخدا
سوزن زده . [ زَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) چیزی که بسوزن سوراخ سوراخ کرده شده باشد. (آنندراج ) : صفحه ٔ آینه را کاغذ سوزن زده کردتا چه با سینه ٔ مجروح کندمژگانش .صائب (از آنندراج ).
-
سوزن زن
لغتنامه دهخدا
سوزن زن . [ زَ زَ ] (نف مرکب ) از مصدر سوزن زدن . رجوع به سوزن زدن شود.
-
سوزن زنی
لغتنامه دهخدا
سوزن زنی . [ زَ زَ ] (حامص مرکب ) کنایه از خیاطی کردن است . (یادداشت بخط مؤلف ). || در تداول امروز، دارو را بوسیله ٔسرنگ به بیمار تزریق کردن . رجوع به سوزن زدن شود.