کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوزنقرمزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوزنقرمزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] ← مرحلۀ سوزنقرمزی
-
واژههای مشابه
-
قرمزی
فرهنگ فارسی معین
(قِ مِ) (اِ.) 1 - (ص نسب .) منسوب به قرمز. 2 - دیبای نازک سرخ رنگ .
-
قرمزی
لغتنامه دهخدا
قرمزی . [ ق ِ م ِ ] (ص نسبی ) نسبت است به قرمز. آنچه رنگش سرخ باشد. (از اقرب الموارد).- قرمزی روز ؛ کنایه از شفقی است که پیش از طلوع آفتاب و بعد از صبح به هم رسد. (مجموعه ٔ مترادفات ص 272).
-
قرمزي
دیکشنری عربی به فارسی
قرمز مايل به زرد , سرخ شدگي , سرخ جامه , پارچه مخمل
-
قرمزي
دیکشنری عربی به فارسی
برنگ خون , قرمز سير , لا کي , قرمز کردن
-
قرمزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به قرمز) [سنسکریت. فارسی] qermezi هرچه با رنگ قرمز رنگ شده باشد؛ سرخرنگ.
-
red-top
مرحلۀ سوزنقرمزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] مرحلۀ پیشرفتۀ خشکیدن سوزنهای درختان سوزنیبرگ براثر حملۀ آفات و گاه آلودگی هوا که در آن سوزنها به رنگ قرمز درمیآید متـ . سوزنقرمزی
-
سوزن
واژگان مترادف و متضاد
۱. دوزینه ۲. آمپول
-
switch 3, point 2
سوزن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] دستگاهی برای تغییر مسیر قطار در شبکۀ خطوط راهآهن
-
سوزن
فرهنگ فارسی معین
(زَ) [ په . ] (اِ.) 1 - میلة کوچک فلزی و نوک تیز که ته آن سوراخی دارد، نخ را از آن بگذرانند و آن در دوخت و دوز به کار می رود. 2 - میله ای که در اسلحة آتشی به فشنگ برخورد کرده آن را محترق سازد. 3 - (عا.) آمپول ، سرنگ . ؛ جای ~سوزن انداختن نیست کنای...
-
سوزن
لغتنامه دهخدا
سوزن . [ زَ ] (اِ) سانسکریت «سوسی » (سوزن ). «هوبشمان ص 755». قیاس کنید با اوستا «سوکا» (سوزن )، پهلوی «سوکن » ، پازند «سوزن »، «سوزن » ، کردی «شوزهین »، «بزهوزهین »، «سوزهین » ، استی عاریتی و دخیل «سژین »، «سوژین » ، بلوچی «سوسین »، «سیسین ، سیشین ،...
-
سوزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sūčan] ‹سویزن› suzan ۱. میله فلزی کوچک نوکتیز که ته آن سوراخ دارد و برای دوختن پارچه یا چیز دیگر به کار میرود؛ درزن؛ دوزنه؛ دوزینه.۲. (پزشکی) [عامیانه] آمپول.۳. وسیلهای که با آن در تقاطعهای راهآهن مسیر حرکت قطار را عوض میکنند.&la...
-
سوزن
دیکشنری فارسی به عربی
ابرة
-
red heart
دلقرمزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] قرمزی بارز درونچوب سوزنیبرگان و برخی پهنبرگان که عامل آن نوعی قارچ است