کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوزم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوزم
لغتنامه دهخدا
سوزم . [ زَ ] (اِ) ماست چکیده . (ناظم الاطباء). رجوع به سوزمه شود.
-
جستوجو در متن
-
گداصفتی
لغتنامه دهخدا
گداصفتی . [ گ َ / گ ِ ص ِ ف َ ] (حامص مرکب ) صفت گدا داشتن . خوی و عادت گدا داشتن . پست فطرت بودن : غلام همت آن رند عافیت سوزم که در گداصفتی کیمیاگری داند.حافظ.
-
نکهت
لغتنامه دهخدا
نکهت . [ ن َ هََ ] (اِخ ) عبداﷲ (ملا...). مؤلف صبح گلشن این بیت را از او نقل کرده است :شبی که داغ تو سوزم به دل چنان خواهم که همچو شمع شود زندگی تمام مرا.رجوع به صبح گلشن ص 539 شود.
-
شمعوش
لغتنامه دهخدا
شمعوش . [ ش َ وَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) شمعوار. شمعسان . چون شمع سوزان و فروزان و رخشان : شمعوش پیش رخ شاهد یاردمبدم شعله زنان می سوزم . سعدی .رجوع به شمعسان و شمعوار شود.
-
سوزمه
لغتنامه دهخدا
سوزمه . [ م َ / م ِ ] (اِ) ماست کیسه ای و آن ماستی باشد که در کیسه کنند و می آویزند تا آبش بچکد.(یادداشت بخط مؤلف ): مصاله ؛ آب که از سوزمه یعنی ماست بیرون تراود. (منتهی الارب ). رجوع به سوزم شود.
-
صورت جادو
لغتنامه دهخدا
صورت جادو. [ رَ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صورتی که مصوران در آن صورت های دیگر حیوانات کشند و تمام آن صورت را صورت جادو خوانند و هر صورت جزئی را نامی جداگانه بود، مثلاً فیل جادو و شتر جادو و مانند آن . (آنندراج ) : نه بس هر لحظه از یاد پری روئی د...
-
فال شانه
لغتنامه دهخدا
فال شانه . [ ل ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فالی است که از شانه برگیرند. (آنندراج ) : گشادِ عقده ٔ اخگر بود در طالع سوزم که فال شانه امشب از خیال زلف اودیدم . عبداللطیف خان .خواهد فتاد دامن زلفش به دست مااین فال را ز شانه ٔ شمشاد دیده ایم ....
-
بوی سوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] buysuz ۱. ظرفی که در آن آتش میریزند و بخور دود میکنند؛ آتشدان؛ بخوردان؛ عودسوز.۲. (اسم، صفت) افسونگر؛ پریسای: ◻︎ تو پری من بویسوزم گر بُوَد صد بوی خوش / بویسوزی میکنم تا بشنوم بوی تو را (ملاطغرا: لغتنامه: بویسوز).
-
محموم
لغتنامه دهخدا
محموم . [ م َ ] (ع ص ) تب گرفته . (مهذب الاسماء). تب دار. (یادداشت مرحوم دهخدا): خطی چون دستگاه کفشگران پریشان عبارتی چون هذیان محموم نامفهوم . (از نفثة المصدور زیدری ).چنان سوزم که خامانم نبینندنداند تندرست احوال محموم . سعدی .|| مقدر. تقدیرشده . (ی...
-
کیمیاگری
لغتنامه دهخدا
کیمیاگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) اکسیرسازی . (ناظم الاطباء) . تبدیل فلزات ناقص به فلزات کاملتر. اکسیرسازی . (فرهنگ فارسی معین ) : حافظ غبار فقر و قناعت زرخ مشوی کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری . حافظ.غلام همت آن رند عافیت سوزم که در گداصفتی کیمیاگری دا...
-
صبوری
لغتنامه دهخدا
صبوری . [ ص َ ] (اِخ ) شاعری است . آذر بیگدلی گوید: وی فرزند قادربک است و بشغل زرگری مشغول بود سپس به جوهرفروشی رسید و او را طبع خوشی است . از اوست :از رشک که سوزم ز که پنهان کنمت آه در هیچ دلی نیست که جای تو نباشدرحم است بنومیدی آنکس که بمحشردر نامه...
-
تهمت انداختن
لغتنامه دهخدا
تهمت انداختن . [ ت ُ م َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تهمت زدن . تهمت بستن . تهمت کردن : خواب بیداران ببستی وآنگه از نقش خیال تهمتی بر شبروان خیل خواب انداختی . حافظ (از آنندراج ).ز دود دل سیه شد نامه ٔ شاهی نه از خطت چه خود سوزم چه تهمت از خم موی تو اندازم ....
-
روحی یازری
لغتنامه دهخدا
روحی یازری . [ ی ِ زِ ] (اِخ ) (مولانا... یازری خراسانی ) شاعر قرن نهم هجری . در مجالس النفائس (ص 190) آمده : روحی از جمله ٔ افاضل خراسان و شاعر است . او راست : «مناظره ٔ گل و بلبل » و «شمع و پروانه ». اکثر شاعران ولایت سرخس و یازر شاگردان وی بودند. ...
-
بوی سوز
لغتنامه دهخدا
بوی سوز. (نف مرکب ، اِ مرکب ) پریخوان .بدین جهت که او وقت احضار پری چیزهای خوشبو را می سوزد. (آنندراج ). || مجمر و آتشدان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عودسوز. مجمر. عطرسوز. مجمره . مدخته . مقطر. مقطره . (یادداشت بخط مؤلف ) : تو پری من بوی سوزم گر بو...