کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سوز
/suz/
معنی
۱. باد بسیارسرد.
۲. [مجاز] غم بسیار.
۳. (بن مضارعِ سوختن) = سوختن
۴. سوزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جانسوز، جهانسوز، خانمانسوز، دلسوز.
۵. (اسم مصدر) سوزش.
۶. (اسم مصدر) [قدیمی] اشتعال.
۷. [قدیمی] آتش.
〈 سوزوساز: [مجاز] صبر و بردباری در برابر ناکامیها و مصیبتها.
〈 سوزوگداز: [مجاز] بیتابی و بیقراری.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. التهاب، حرارت، سوزش
۲. برد، سرما
۳. رشک، کینه
۴. اشتیاق، شور
۵. داغ، درد
۶. عشق
فعل
بن گذشته: سوخت
بن حال: سوز
دیکشنری
teeth
-
جستوجوی دقیق
-
سوز
واژگان مترادف و متضاد
۱. التهاب، حرارت، سوزش ۲. برد، سرما ۳. رشک، کینه ۴. اشتیاق، شور ۵. داغ، درد ۶. عشق
-
سوز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) سوزش .
-
سوز
لغتنامه دهخدا
سوز. (نف مرخم ) سوزنده . || (اِمص ) سوزش . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) : عجب نیست از سوز من گربباغ بتوفد درخت و بسوزد گیاغ . بهرامی .پیران جهاندیده و گرم و سرد روزگار چشیده از سرشفقت و سوز گویند. (تاریخ بیهقی ).از بهر غرقه کردن و سوز مخالفت با هم موافق...
-
سوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سوج، سوچ› suz ۱. باد بسیارسرد.۲. [مجاز] غم بسیار.۳. (بن مضارعِ سوختن) = سوختن۴. سوزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جانسوز، جهانسوز، خانمانسوز، دلسوز.۵. (اسم مصدر) سوزش.۶. (اسم مصدر) [قدیمی] اشتعال.۷. [قدیمی] آتش.〈 سوزوساز: [مجاز] صبر و بر...
-
سوز
دیکشنری فارسی به عربی
انفجار
-
سوز
لهجه و گویش تهرانی
باد سرد و سوزان،سرما
-
سوز
واژهنامه آزاد
(لری) [sowz] سبز.
-
سوز
واژهنامه آزاد
سوزاندن
-
واژههای مشابه
-
سُوْز
لهجه و گویش گنابادی
souws در گویش گنابادی یعنی سبز شدن ، رشد کردن ، سوختن ، از دست دادن فرصت ها
-
سوزَ
لهجه و گویش گنابادی
swza در گویش گنابادی یعنی آمپول ، سوزن
-
سوزِ
لهجه و گویش تهرانی
ناراحتی شدید
-
پی سوز، پیه سوز،
لهجه و گویش تهرانی
چراغ پیاله ای فتیله داربا روغن کرچک که دود میکند( ابزار مقنیها)
-
عرق سوز
لغتنامه دهخدا
عرق سوز. [ ع َ رَ ] (اِ مرکب ) سرخی یا بثوری که در تابستان بعلت کثرت خوی و عرق بر بشره پدید آید. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). خشک رنده .- عرق سوز شدن ؛ پیدا شدن سوزه ها یعنی بثوری از کثرت خوی بر پوست ، بر اثر گرما. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
-
ظلم سوز
لغتنامه دهخدا
ظلم سوز. [ ظُ ] (نف مرکب ) ظلم گداز : آسمان قدربخش و روزگار ظلم سوزروزگار ظلم سوز و قدربخش آسمان .سیدذوالفقار شیروانی .