کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سور وسات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابراهیم سور
لغتنامه دهخدا
ابراهیم سور. [ اِ ] (اِخ ) یا ابراهیم سیم . چهارمین از سلاطین افاغنه در هندوستان (961-962 هَ .ق .). و این دودمان را بابریان برانداختند.
-
ده سور
لغتنامه دهخدا
ده سور. [دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرجی بخش داران شهرستان فریدن . واقع در 18هزارگزی جنوب باختری داران . دارای 189 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و قنات و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
زاج سور
لغتنامه دهخدا
زاج سور. (اِ مرکب ) نام شادی و جشن و سوری باشد که بهنگام زائیدن زنان و ایام ولادت کنند. (برهان قاطع) : خزائن تهی شد از آن زاج سوردرونها پر آمد بعیش و سرور.و رجوع به فرهنگ شعوری ، فرهنگ رازی ، آنندراج و رجوع به زاج در لغت نامه شود.
-
زاچ سور
لغتنامه دهخدا
زاچ سور. (اِ مرکب ) زاج سور. رجوع به زاج سور شود.
-
سور دادن
لغتنامه دهخدا
سور دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مهمانی دادن . ضیافت کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سور زدن
لغتنامه دهخدا
سور زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) بمهمانی رفتن . سور خوردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
اسکندرشاه سور
لغتنامه دهخدا
اسکندرشاه سور. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) یکی از ملوک هندوستان . وی در دهلی حکم فرمائی داشت و پس از مغلوبیت ابراهیم شاه سور در تاریخ 962 هَ . ق . بر تخت سلطنت جلوس کرد و در سال 974 بر اثر حمله ٔ اکبرشاه بکشور او مجبور بفرار به بنگاله گردید ودو سال بعد در ه...
-
الکساندر سور
لغتنامه دهخدا
الکساندر سور. [ اَ ل ِ س ِوِ ] (اِخ ) سورالکساندر .امپراطور روم . در فینیقیه بدنیا آمد (208 - 235 م .) و پس از اله گابال به سال 222 م . امپراطور شد. دراعلام المنجد آمده : الکساندر سور در عرقة از بلاد عَکّار واقع در لبنان متولد شد و با اردشیر پادشاه ا...
-
پارادک سور
لغتنامه دهخدا
پارادک سور. [ دِ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی از جانوران پستاندار گوشت خوار مخصوص ناحیه ٔ هند و ماله .
-
بلچه سور
لغتنامه دهخدا
بلچه سور. [ بْل ْ / ب ِ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 320 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و توتون است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
برده سور
لغتنامه دهخدا
برده سور. [ ب َدِ ] (اِخ ) رودی در آذربایجان غربی از واردات غربی دریاچه ٔ ارومیه . و آن از خاک ترکیه سرچشمه گرفته ، ناحیه ٔ کوهستانی دشت از شهرستان ارومیه را مشروب کرده پس از عبور از شهر ارومیه در جنوب دماغه ٔ حصار بدریاچه ٔ ارومیه میریزد. نامهای دیگ...
-
چالی سور
لغتنامه دهخدا
چالی سور. (اِخ ) دهی است ازدهستان سرشیوه بخش مریوان شهرستان سنندج که در 34 هزارگزی شمال خاوری دژ شاهپور و 8 هزارگزی شمال خاوری ویله واقع شده ، کوهستانی و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها و محصولش غلات ، توتون و لبنیات است . شغل اهالی زرا...
-
زاج سور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zājsur مهمانی و سوری که در روز حمام رفتن زن زائو میدهند: ◻︎ خزائن تهی شد در آن زاجسور / درونها پر آمد ز عیش و سرور (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۴).
-
سور زدن
دیکشنری فارسی به عربی
حلوي
-
سور چرون
لهجه و گویش تهرانی
کسی که زیاد به مهمانی میرود