کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سورت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سورت
/so[w]rat/
معنی
۱. حدت؛ تندی و تیزی.
۲. شدت.
۳. سطوت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تندی، تیزی، حدت، شدت
۲. اثر، اثرگذاری، تاثیر
۳. جذبه، سطوت، هیبت
۴. سوره
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سورت
واژگان مترادف و متضاد
۱. تندی، تیزی، حدت، شدت ۲. اثر، اثرگذاری، تاثیر ۳. جذبه، سطوت، هیبت ۴. سوره
-
سورت
فرهنگ فارسی معین
(سَ یا سُ رَ) [ ع . سورة ] (اِمص .) 1 - تندی ، تیزی . 2 - شدت . 3 - هیبت .
-
سورت
لغتنامه دهخدا
سورت . [ رَ ] (ع اِ) شرف . منزلت . || پاره ای از قرآن مجید. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به سورة شود.
-
سورت
لغتنامه دهخدا
سورت . [ س َ / سُو رَ ] (از ع اِمص ) تیزی . حدت . تندی هر چیز. (غیاث ). تیزی از هر چیزی . (آنندراج ). سورة : در خانه ٔ پیرزنی از عجائز بخارا متواری شد تا فورت حادثه و سورت واقعه ٔ او سکون یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به سورة شود. || برجستن شرا...
-
سورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سَورة] [قدیمی] so[w]rat ۱. حدت؛ تندی و تیزی.۲. شدت.۳. سطوت.
-
سورت
واژهنامه آزاد
تندی و تیزی.
-
واژههای مشابه
-
باداب سورت
واژهنامه آزاد
چشمههای باداب سورت در سال ۱۳۸۷ به عنوان دومین اثر طبیعی ملی ایران ثبت شد.در سال ۱۳۸۷، کوه دماوند، چشمههای باداب سورت و سرو ابرکوه به عنوان سه اثر طبیعی توسط سازمان میراث فرهنگی ثبت شدند. چشمههای باداب سورت واقع در استان مازندران، شهرستان ساری، بخش...
-
باداب سورت
واژهنامه آزاد
باد در این واژه به معنی گاز است یعنی آب همراه گاز
-
واژههای همآوا
-
صورت
واژگان مترادف و متضاد
۱. چهره، رخ، رخسار، روی، ریخت، سیما، قیافه، وجه، هیئت ۲. فرم، لفظ ۳. سیاهه، لیست ۴. پرتره، تصویر، تمثال، شکل، نقش ≠ معنی
-
ثورت
واژگان مترادف و متضاد
۱. انقلاب، ثوره، شورش، نهضت ۲. کین، کینخواهی، کینه
-
صورت
فرهنگ واژههای سره
چهره، رخسار
-
صورت
لغتنامه دهخدا
صورت . [ رَ ] (ع اِ) صورة. هیأت . خلقت . (السامی ). شکل . شاره . تمثال . نقش . نگار : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک . شهید بلخی .ای عاشق دلسوزه بدین جای سپنجی همچون شمنی چینی بر صورت فرخار. (منسوب به رودکی ).غریب نایدش از من غری...
-
صورت
لغتنامه دهخدا
صورت . [ رَ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل ، واقع در 21 هزارگزی جنوب بابل . در دشت قرار گرفته و هوای آن معتدل ، مرطوب و مالاریائی است . 400 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ سجادرود. محصول آنجا برنج ، غلات . نیشکر. مختصر پنبه و صیفی کاری اس...