کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سور
/sovar/
معنی
= سوره
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بزم، جشن، عروسی، عیش ≠ عزا، ماتم
۲. میهمانی، ولیمه
۳. ختنهسوران
۴. عروسی
۵. بارو، باره، حصار
۶. اسب سرخرنگ
۷. سول
۸. پاسور
۹. بردنورق
۱۰. اپراتورهای منطقی (همه، بعضی و )
دیکشنری
banquet, carnival, cheer, dinner, feast, festival, fete, fête, luau, party, regalement, rejoicing, revel, severe
-
جستوجوی دقیق
-
سور
فرهنگ نامها
(تلفظ: sur) (در گیاهی) درختی همیشه سبز از خانوادهی سرو با برگهای سوزنی ، پوست قرمز و تنهی خمرهای شکل ؛ (اسم مصدر) خوشی و شادمانی ، سُرور. ]این واژه با کلمهی سُوَر جمع سوره (سورههای قرآن) هم نویسه است[.
-
سور
واژگان مترادف و متضاد
۱. بزم، جشن، عروسی، عیش ≠ عزا، ماتم ۲. میهمانی، ولیمه ۳. ختنهسوران ۴. عروسی ۵. بارو، باره، حصار ۶. اسب سرخرنگ ۷. سول ۸. پاسور ۹. بردنورق ۱۰. اپراتورهای منطقی (همه، بعضی و )
-
سور
واژگان مترادف و متضاد
جدی، سختگیر
-
سور
فرهنگ فارسی معین
(سُ وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ سوره .
-
سور
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - جشن ، ضیافت . 2 - عروسی .
-
سور
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) دیوار گرداگرد شهر. ج . اسوار و سیران .
-
سور
فرهنگ فارسی معین
(سُ) [ ع . سؤر ] (اِ.) پس ماندة طعام و شراب . (?(سور (ص .) = سول : اسب و استر و خری که خط سیاهی از کاکل تا دمش کشیده باشد.
-
سور
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) درختی است از ردة مخروطیان که دارای برگ های سوزنی طویل و همیشه سبز است . بیش از هزار سال عمر می کند. پوست این درخت قرمز و میوه هایش نیز قرمز تند و بیضی شکلند. چوبش نیز قرمز و زود صاف و پرداخت می شود. پاجوش های این درخت را معمولاً برای تکثیر به ک...
-
سور
لغتنامه دهخدا
سور. (اِ) اوستا «سوئیریا» (صبحگاهی ، روزانه )، پهلوی «سور» (چاشت صبح ، طعام )، بلوچی عاریتی و دخیلی «سیر» (عروسی ، نامزدی )، شغنی «سور» (ضیافت جشن عروسی ). در لهجه ٔ زردشتیان ایران «سور» به معنی عروسی «مجله ٔ پشوتن سال اول شماره ٔ 5 ص 16 ح 11». (از ح...
-
سور
لغتنامه دهخدا
سور. (اِ) نام درختی است که در جنگلهای گرگان در دو ناحیه ٔ نزدیکی علی آباد و دره ٔ کتول میان قرای نرسوو الستان موجود است . (از جنگل شناسی صص 250 - 257).
-
سور
لغتنامه دهخدا
سور. (اِخ ) بعضی از افغانان که به این لقب مشهورند. (برهان ).قومی از افغانان به این اسم مشهورند. (جهانگیری ).
-
سور
لغتنامه دهخدا
سور. (اِخ ) دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه . دارای 348 تن سکنه . آب آن از چشمه سارها. محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
سور
لغتنامه دهخدا
سور. [ س َ ] (ع مص ) اثر کردن شراب . (دهار) (از منتهی الارب ). || بدیوار برشدن . (المصادر زوزنی ) (دهار). بر دیوار برآمدن . (منتهی الارب ). || حمله آوردن شیر بسوی مردم . (دهار) (المصادر زوزنی ) .
-
سور
لغتنامه دهخدا
سور. [ س َ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 1142 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، لبنیات ، پنبه ، چغندر و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
سور
لغتنامه دهخدا
سور. [س ُ وَ ] (ع اِ) سوره های قرآن . (غیاث ). ج ِ سورة : فاتوا بعشر سُوَر مثله . (قرآن 11 / 13). و سور و آیات مصحف ... از بر میکنم . (سندبادنامه ص 57).