کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوخته دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بنه سوخته
لغتنامه دهخدا
بنه سوخته . [ ب ُ ن َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهریاری بخش رامهرمز است که در شهرستان اهواز واقع شده است . دارای 200 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
بید سوخته
لغتنامه دهخدا
بید سوخته . [ دِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زغال درخت بید که آنرا برای تصفیه ٔ شراب بکار برند : زان می گلگون که بید سوخته پروردبوی گل و مشک بید خام برآمد. خاقانی .مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته تا بمن راوق کند مژگان می پالای من .خاقانی ...
-
چاه سوخته
لغتنامه دهخدا
چاه سوخته . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کیذقان بخش ششتمدشهرستان سبزوار که در 25 هزارگزی جنوب خاوری ششتمد واقع شده . کوهستانی و سردسیر است و115 تن سکنه دارد.آبش از قنات ، محصولش غلات و پنبه ، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ...
-
چرم سوخته
لغتنامه دهخدا
چرم سوخته . [ چ َ م ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی چرم که برنگ قهوه ای تیره است . چرمی برنگ قهوه ای تیره .
-
خام سوخته
لغتنامه دهخدا
خام سوخته . [ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب ) مشوی یا مطبوخی که از درون خام و از بیرون بر اثر بسیار سوختن یا برشته شدن سوخته باشد.
-
خرمن سوخته
لغتنامه دهخدا
خرمن سوخته . [ خ َ م َت َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان قزوین ، واقع در 15هزارگزی قزوین و چهارهزارگزی راه محمدآباد علم خانی . کوهستانی ، معتدل . آب از چشمه و رود محلی . محصول آن غلات ، بنشن ، لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری...
-
خرمن سوخته
لغتنامه دهخدا
خرمن سوخته . [ خ ِ / خ َ م َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آنکه خرمن او سوخته است . کنایه از مفلس و بیمایه . آنکه مایه بباد داده است . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : زآنکه هر بدبخت خرمن سوخته می نخواهد شمع کس افروخته .مولوی .
-
حساب سوخته
لغتنامه دهخدا
حساب سوخته . [ ح ِ ت َ ] (ن مف مرکب ) حساب که مدتی از آن گذشته باشد یا بستانکاریی که به علتی قابل مطالبه نباشد.
-
سوخته جان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] suxtejān عاشق دلسوخته.
-
سوخته خرمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] suxtexa(e)rman ۱.آنکه خرمنش آتش گرفته و سوخته باشد.۲. [مجاز] کسی که هستی خود را از دست داده؛ بینوا؛ بدبخت.
-
ستاره سوخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی، مجاز] setāresuxte بداختر؛ بدبخت.
-
قند سوخته
دیکشنری فارسی به عربی
کاراميل
-
دماغ سوخته
لهجه و گویش تهرانی
بور و خیط
-
سیاه سوخته
فرهنگ گنجواژه
تیره.
-
پدر سوخته
لهجه و گویش تهرانی
سوزاندن جسد پدر دشمن که از گور درمیآوردهاند.،فحش