کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوخته دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سیاه سوخته
فرهنگ فارسی معین
(تِ تا تَ) (ص مر.) آن که در آفتاب سیاه شده باشد، بسیار سیاه .
-
گنج سوخته
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ تِ) (اِ.) 1 - نام گنج پنجم از گنج های خسرو پرویز. 2 - نام لحنی از سی لحن باربد.
-
تب سوخته
لغتنامه دهخدا
تب سوخته . [ ت َ ب ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تبی که از احتراق اخلاط عارض شود و آن البته موجب هذیان و اختلال حواس باشد. (آنندراج ) : در ختم دعا گوش مسیحا چو طبیب است سنجر ز تب سوخته چند این همه هذیان ؟سنجر کاشی (از آنندراج ).
-
دست سوخته
لغتنامه دهخدا
دست سوخته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) سوخته دست . آسیب به دست رسیده . رنج سوختن دست کشیده : ما را چو دست سوخته میداشتی بعدل در پای ظلم سوخته جان چون گذاشتی .خاقانی .
-
دره سوخته
لغتنامه دهخدا
دره سوخته . [ دَرْ رَ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوچمبو بخش داران شهرستان فریدن . واقع در 42هزارگزی شمال باختری داران و 9هزارگزی شمال راه شوسه ٔ ازنا به اصفهان . با 267 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه و راه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ...
-
دماغ سوخته
لغتنامه دهخدا
دماغ سوخته . [ دَ /دِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که بینی اش سوخته باشد. || کنایه است از شکست خورده و ناکام : دماغ سوخته شدن ؛ ناکام شدن و شکست خوردن . (یادداشت مؤلف ).
-
ده سوخته
لغتنامه دهخدا
ده سوخته . [ دِه ْ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فلاورد بخش لردگان شهرستان شهرکرد. واقع در 35هزارگزی جنوب لردگان . دارای 130تن سکنه است . آب آن از چشمه تأمین می شود. راه آن فرعی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
ده سوخته
لغتنامه دهخدا
ده سوخته . [ دِه ْ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل . واقع در 8هزارگزی شمال خاوری سکوهه : سکنه آن 1056 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
روح سوخته
لغتنامه دهخدا
روح سوخته . [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) دشنامی است مرده را.
-
سرب سوخته
لغتنامه دهخدا
سرب سوخته . [ س ُ ب ِت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زرگون . زرقون . زرجون . سلیقون . سندوقس . اسرب محروق . (یادداشت مؤلف ).
-
ساغری سوخته
لغتنامه دهخدا
ساغری سوخته . [ غ َ ی ِ ت َ / ت ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی چرم گرانبها که کتب نفیسه ٔ قدیم را بدان جلد میکردند. رجوع به ساغری شود.
-
سوخته بال
لغتنامه دهخدا
سوخته بال . [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) بال و پر ریخته : با بلبلان سوخته بال ضمیر من پیغام آن دو طوطی شکرفشان بگوی .سعدی .
-
سوخته بید
لغتنامه دهخدا
سوخته بید. [ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) زغال بید که در پالودن بکار بوده : سوخته بید و باده بین رومی و هندویی بهم عشرت زنگیانه را برگ و نوای تازه بین . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 458).رجوع به سوخته شود.
-
سوخته چالی
لغتنامه دهخدا
سوخته چالی . [ ت َ ] (اِخ ) طایفه ای از ایل بچاقچی کرمان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 95).
-
سوخته زار
لغتنامه دهخدا
سوخته زار. [ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول . دارای 150تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و شغل اهالی آنجا زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).