کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوخته جان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مل سوخته
لغتنامه دهخدا
مل سوخته . [ م ُ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بردخون است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 221 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
بادام سوخته
لغتنامه دهخدا
بادام سوخته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) قسمی شیرینی و آن مغز بادام آلوده به نبات سوخته باشد.
-
برج سوخته
لغتنامه دهخدا
برج سوخته . [ ب ُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاپور بخش مرکزی شهرستان کازرون . سکنه آن 137 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
بهنام سوخته
لغتنامه دهخدا
بهنام سوخته . [ ب ِ م ِ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) قریه ای است در بلوک ورامین . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 356).
-
بنه سوخته
لغتنامه دهخدا
بنه سوخته . [ ب ُ ن َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهریاری بخش رامهرمز است که در شهرستان اهواز واقع شده است . دارای 200 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
بید سوخته
لغتنامه دهخدا
بید سوخته . [ دِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زغال درخت بید که آنرا برای تصفیه ٔ شراب بکار برند : زان می گلگون که بید سوخته پروردبوی گل و مشک بید خام برآمد. خاقانی .مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته تا بمن راوق کند مژگان می پالای من .خاقانی ...
-
چاه سوخته
لغتنامه دهخدا
چاه سوخته . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کیذقان بخش ششتمدشهرستان سبزوار که در 25 هزارگزی جنوب خاوری ششتمد واقع شده . کوهستانی و سردسیر است و115 تن سکنه دارد.آبش از قنات ، محصولش غلات و پنبه ، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ...
-
چرم سوخته
لغتنامه دهخدا
چرم سوخته . [ چ َ م ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی چرم که برنگ قهوه ای تیره است . چرمی برنگ قهوه ای تیره .
-
خام سوخته
لغتنامه دهخدا
خام سوخته . [ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب ) مشوی یا مطبوخی که از درون خام و از بیرون بر اثر بسیار سوختن یا برشته شدن سوخته باشد.
-
خرمن سوخته
لغتنامه دهخدا
خرمن سوخته . [ خ َ م َت َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان قزوین ، واقع در 15هزارگزی قزوین و چهارهزارگزی راه محمدآباد علم خانی . کوهستانی ، معتدل . آب از چشمه و رود محلی . محصول آن غلات ، بنشن ، لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری...
-
خرمن سوخته
لغتنامه دهخدا
خرمن سوخته . [ خ ِ / خ َ م َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آنکه خرمن او سوخته است . کنایه از مفلس و بیمایه . آنکه مایه بباد داده است . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : زآنکه هر بدبخت خرمن سوخته می نخواهد شمع کس افروخته .مولوی .
-
حساب سوخته
لغتنامه دهخدا
حساب سوخته . [ ح ِ ت َ ] (ن مف مرکب ) حساب که مدتی از آن گذشته باشد یا بستانکاریی که به علتی قابل مطالبه نباشد.
-
دل سوخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] delsuxte سوختهدل؛ ستمدیده؛ مصیبتدیده؛ آزردهدل؛ غمناک.
-
سوخته خرمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] suxtexa(e)rman ۱.آنکه خرمنش آتش گرفته و سوخته باشد.۲. [مجاز] کسی که هستی خود را از دست داده؛ بینوا؛ بدبخت.
-
سوخته دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] suxtedel ۱. دلسوخته؛ آزردهدل؛ غمناک.۲. ستمدیده.۳. مصیبتدیده.