کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوخته جان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سوخته بید
لغتنامه دهخدا
سوخته بید. [ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) زغال بید که در پالودن بکار بوده : سوخته بید و باده بین رومی و هندویی بهم عشرت زنگیانه را برگ و نوای تازه بین . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 458).رجوع به سوخته شود.
-
سوخته چالی
لغتنامه دهخدا
سوخته چالی . [ ت َ ] (اِخ ) طایفه ای از ایل بچاقچی کرمان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 95).
-
سوخته دل
لغتنامه دهخدا
سوخته دل . [ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب ) اندوهگین . غمناک . محنت دیده . کسی که در کشاکش دوران رنج و آزار فراوان بدو رسید باشد : همه در انده من سوخته دل همه در حسرت من خسته جگر. فرخی .درازتر ز غم مستمند سوخته دل کشیده ترز شب دردمند خسته جگر. فرخی .بر مشه...
-
سوخته زار
لغتنامه دهخدا
سوخته زار. [ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول . دارای 150تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و شغل اهالی آنجا زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
سیاه سوخته
لغتنامه دهخدا
سیاه سوخته . [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) سیاه چرده . سخت سیاه . (یادداشت بخط مؤلف ). || دشنامی است دده ها و کاکاها را. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سیم سوخته
لغتنامه دهخدا
سیم سوخته . [ م ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نقره ٔ سوخته را گویند همچو مس سوخته و آهن سوخته و مانند آن . || کنایه از نقره ٔ پاک و خالص و نرم . (برهان ).
-
شاخ سوخته
لغتنامه دهخدا
شاخ سوخته . [ خ ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قرن محرق . در داروهای چشم بکار است . (یادداشت مؤلف ).
-
صفراء سوخته
لغتنامه دهخدا
صفراء سوخته . [ ص َ ءِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کفک جگر آنگاه که گرم تر باشد : و هرگاه که جگر گرمتر باشد کفک او بیشتر باشد و گرمتر آن را صفراء سوخته گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به صفرا شود.
-
شهر سوخته
لغتنامه دهخدا
شهر سوخته . [ ش َ رِ ت ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه دوراهی حرمک به زابل میان تاسوکی و لوتک در 72500 گزی دوراه حرمک . (یادداشت مؤلف ).
-
قلعه سوخته
لغتنامه دهخدا
قلعه سوخته . [ ق َ ع َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فلارد بخش لردگان شهرستان شهرکرد، واقع در 34هزارگزی راه فرعی لردگان و 32هزارگزی راه فرعی لردگان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 436 تن ، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و...
-
قلعه سوخته
لغتنامه دهخدا
قلعه سوخته . [ق َ ع َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودحله بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر، واقع در 53هزارگزی جنوب خاور گناوه ، جنوب رود حله . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرمسیری مالاریایی است . سکنه ٔ آن 458 تن ، آب آن از چاه و رود حله و محصول آن غل...
-
کاریز سوخته
لغتنامه دهخدا
کاریز سوخته . [ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد 32هزارگزی جنوب باختری فریمان .دامنه و معتدل و سکنه ٔ آن 288 تن است قنات دارد. محصول آن غلات و بنشن و تریاک و شغل اهالی مالداری است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایر...
-
نبات سوخته
لغتنامه دهخدا
نبات سوخته . [ ن َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) شکریا قند را بر آتش با کمی آب ذوب کنند و آن پس از تبلور رنگ سرخ نزدیک به سیاه گیرد و سپس آب بر آن ریزند تا بار دیگر حل شود و نوشند و آن برای اسهال و هم بعضی امراض فم المعده سودمند است . (یادداشت مؤلف ).
-
مس سوخته
لغتنامه دهخدا
مس سوخته . [ م ِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) اسم فارسی راسخ است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
مک سوخته
لغتنامه دهخدا
مک سوخته . [ م ُ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش جالق شهرستان سراوان است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 8).