کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سواری کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دوچرخه سواری
لغتنامه دهخدا
دوچرخه سواری . [ دُ چ َ خ َ / خ ِ س َ ] (حامص مرکب ) عمل دوچرخه سوار. راندن دوچرخه . سوار دوچرخه شدن و راندن آن .
-
شاه سواری
لغتنامه دهخدا
شاه سواری . [ س َ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ شیبانی ایل عرب (از ایلات خمسه ٔ فارس ). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87). رجوع به طایفه ٔ شیبانی شود.
-
فلک سواری
لغتنامه دهخدا
فلک سواری . [ ف َ ل َ س َ ] (حامص مرکب ) سواری بر فلک . بلندپروازی . مرکب بر آسمان راندن . فلک پیما بودن : رستمی کز فلک سواری رخش هم بزرگ است و هم بزرگی بخش . نظامی .کرده فلک از فلک سواری رویین دز قطب را حصاری .نظامی .
-
پالان سواری
لغتنامه دهخدا
پالان سواری .[ ن ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پالان خردتر و ظریف تر از پالان باری که بجای زین بکار رود. پالان قجری .
-
چرخ سواری
لغتنامه دهخدا
چرخ سواری . [ چ َ خ ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ . چرخی که بر آن سوار شوند. دوچرخه . مرکوب آهنین . دوچرخه ای که آنرا سوار شوند و به نیروی پا چرخهایش را بحرکت درآورند. قسمی چرخ مخصوص سواری که نوع پائی آن به نیروی پا و نوع موتوری آن به نیروی مو...
-
چرخ سواری
لغتنامه دهخدا
چرخ سواری . [ چ َ س َ ] (حامص مرکب ) سوار دوچرخه شدن .
-
چست سواری
لغتنامه دهخدا
چست سواری . [ چ ُ س َ ] (حامص مرکب ) چابک سواری . جلد و چالاک بودن در سواری اسب . سوارکاری : بشکسته دلیران را از چست سواری صف مرکب شده ناپیدا، در دست عنان مانده .عطار.
-
موج سواری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) [عربی. فارسی] (ورزش) mo[w]jsavāri نوعی ورزش که بر روی تخته یا قایقی کوچک میایستند و با کمک نیروی باد بر روی امواج دریا سُر میخورند.
-
windsurfing, sailboarding
بادموجسواری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ورزشی مرکب از موجسواری و بادبانیرانی که با استفاده از تختهبادبان انجام میشود
-
ماشین سواری
دیکشنری فارسی به عربی
سيارة
-
شاه سواری
لهجه و گویش تهرانی
حرکت اردوی سلطنتی
-
automobile equivalent unit, AEU
گنجایش معادل سواری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] میزان گنجایش خودروبَر برای حمل وسایل نقلیه که با توجه به مساحت اشغالشده با خودروها در مقایسه با یک خودروِ استاندارد یا سواری محاسبه میشود
-
riding habits
میزان عمومیسواری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] میزان تمایل به استفاده از حملونقل عمومی در یک محدودۀ مشخص نسبت به جمعیت آن محدوده
-
endurance riding
اسبسواری استقامت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] یکی از رشتههای سوارکاری که مسابقات آن در مسافتهای طولانی برگزار میشود
-
اسب کوچک سواری
دیکشنری فارسی به عربی
فرس