کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوارگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ridership
سوارگان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] تعداد افرادی که در زمان مشخص در یک بار جابهجایی با یک سامانۀ حملونقل سفر میکنند
-
سوارگان
واژهنامه آزاد
سواره نظام؛ باژگون (عکس) پیادگان یا پیاده نظام.
-
واژههای مشابه
-
یک سوارگان
لغتنامه دهخدا
یک سوارگان . [ ی َ / ی ِ س َ رَ / رِ ] (اِ مرکب )ج ِ یک سواره ، به معنی سوار سپاهی که در لشکر صاحب هیچ رتبت لشکری نیست . (یادداشت مؤلف ) : یک سوارگان را همه در مضرت گرسنگی و بی ستوری می بینیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 628). حال غلامان این بود و یک سوا...
-
جستوجو در متن
-
حجاة
لغتنامه دهخدا
حجاة. [ ح َ ] (ع اِ) یک حجا. یک حباب .یکی کوپله . یکی از سوارگان آب . حَجا. || خوانندگی و ترنم که به آهستگی کنند. (منتهی الارب ).
-
مُغِيرَاتِ
فرهنگ واژگان قرآن
سوارانى كه غافلگيرانه به دشمن هجوم مىبرند(کلمه مغيرات جمع مؤنث اسم فاعل از باب افعال اغارة است ، و اغارة و همچنين غارة به معناي سواره هجوم بردن بر دشمن به طور ناگهاني است ، و اين جمله که به ظاهر و مجازا صفت خيل قرار گرفته ، در واقع صفت سوارگان صاحب خ...
-
پیادگان
لغتنامه دهخدا
پیادگان . [ دَ / دِ ] (اِ) ج ِ پیاده . مقابل سوارگان . خش . (منتهی الارب ). رجاله . بنوالعمل . (منتهی الارب ). شوکل . (منتهی الارب ) : پیادگان با سلاح سخت بسیار در پیش ایستاده . (تاریخ بیهقی ص 376 چ ادیب ). بتن عزیز خویش پیش کار برفت با غلامان و پیاد...
-
درد آمدن
لغتنامه دهخدا
درد آمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) قرین درد و الم شدن .- امثال : مگر زبانت درد می آید ؛ چرا از گفتن چیزی که ترا زیان ندارد امتناع ورزی . (امثال و حکم ). || بدرد آمدن . متألم شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رنجیده خاطر شدن . آزرده شدن : سخن همه سخن غا...
-
پوست بازکرده
لغتنامه دهخدا
پوست بازکرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پوست برآورده . پوست کنده ، که پوست وی برکنده باشند. که پوست وی برآورده باشند. مجرود. نجو. نجا. کشاط. مقشو. (منتهی الارب ). || رُک . پوست کنده . فاش . صریح . بی پرده . واضح . بی رودربایستی .آشکار. روشن : و پ...
-
حباب
لغتنامه دهخدا
حباب . [ ح َ ] (ع اِ) کوپله . غوزه . غنچه . سوارگ . سوار آب . گنبد آب . آب سوار. فراسیاب . سیاب . غوزه ٔ آب . غنچه ٔ آب . کوپله ٔ آب . گوی . نفّاخة. فقّاعة. سوارک آب . جندعة. (منتهی الارب ). قبک آب . (دهار). فرزند آب . قبه ٔ آب . عسل . سوارگان آب . (...