کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سواره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سواره
/savāre/
معنی
۱. کسی که سوار بر اسب یا مرکب دیگر باشد؛ سوار.
۲. (قید) در حال سوار بودن؛ به حالت سواری.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
horse, mounted, soiree, soirée
-
جستوجوی دقیق
-
سواره
فرهنگ فارسی معین
(سَ رِ) (ص . اِ.) 1 - سوار. 2 - (ق .) مقابل پیاده . ~
-
سواره
فرهنگ فارسی معین
(سُ رِ) [ فر. ] (اِ.) مهمانی شبانه همراه با رقص و موسیقی ، شب نشینی مجلل .
-
سواره
لغتنامه دهخدا
سواره . [ س َ رَ / رِ ] (ص ، ق ) مقابل پیاده به معنی سوار : لازم باد بر من زیارت خانه ٔ خدا که میان مکه است سی بار پیاده نه سواره . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).چو پیش عاقلان جانت پیاده ست نداری شرم از این رفتن سواره . ناصرخسرو.بر اسب توبه سواره شوم مب...
-
سواره
لغتنامه دهخدا
سواره . [ س َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 180 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، پشم و لبنیات . شغل اهالی زراعت و حشم داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
سواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) savāre ۱. کسی که سوار بر اسب یا مرکب دیگر باشد؛ سوار.۲. (قید) در حال سوار بودن؛ به حالت سواری.
-
سواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فرانسوی: soirée] suvāre مهمانی در شب که همراه با موسیقی و رقص است.
-
واژههای مشابه
-
یک سواره
لغتنامه دهخدا
یک سواره . [ ی َ /ی ِ س َ رَ / رِ ] (ص نسبی ) یک سوار. یکه سوار. بهادر. یکه تاز. (آنندراج ). || یک سوار. چریک و سپاهی مستقل که وابسته به دسته و گروهی نیست . سوار سپاهی که در لشکر صاحب هیچ رتبت لشکری نیست : نیاسود یک تن ز خورد و شکارهم آن یک سواره هم ...
-
vehicular trip
سفر سواره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] سفری که با وسیلۀ نقلیه انجام شود
-
traveled way
سوارهرو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] بخشی از راه که برای حرکت وسایل نقلیه در نظر گرفته میشود بهاستثنای شانهها
-
سواره نظام
لغتنامه دهخدا
سواره نظام . [ س َ رَ / رِ ن ِ ] (اِ مرکب ) سپاهیان سواره . قسمتی از سربازان که افراد آن سوار اسبند. مقابل پیاده نظام .
-
مزرعه سواره
لغتنامه دهخدا
مزرعه سواره . [ م َرَ ع َ س َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوزمدل بخش ورزقان شهرستان اهر، در 25هزارگزی غرب ورزقان و 8/5هزارگزی راه اهر به تبریز در منطقه ٔ کوهستانی معتدل واقع و دارای 115 تن سکنه است . آبش از رودخانه ٔ اهر چای و چشمه ، محصولش غلات ، ...
-
سواره نظام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی، مقابلِ پیادهنظام] (نظامی) [منسوخ] savārenezām قسمتی از ارتش که افراد آن دارای اسب باشند.
-
سواره نظام
دیکشنری فارسی به عربی
جنادرة , حصان , خيال , سلاح الفرسان
-
گردش سواره
دیکشنری فارسی به عربی
جولة , موکب