کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سواد روشن کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سواد روشن کردن
لغتنامه دهخدا
سواد روشن کردن . [ س َ رَ /رو ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ملکه ٔ نوشت و خواند بهم رسانیدن . (غیاث ). مرادف سواد تند کردن . (آنندراج ). ملکه ٔ خواندن و نوشتن بهم رسانیدن . (از ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
کوره سواد
لغتنامه دهخدا
کوره سواد. [ رَ/ رِ س َ ] (اِ مرکب ) مایه ٔ اندکی از خواندن و نوشتن . خواندن و نوشتن کم بی علم و دانشی دیگر. خواندن و نوشتنی کم . نیمه سواد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
نیمه سواد
لغتنامه دهخدا
نیمه سواد. [ م َ / م ِ س َ ] (اِ مرکب ) خواندن و نوشتن کم . کوره سواد. سواد کم . (یادداشت مؤلف ).
-
بی سواد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bisavād کسی که خواندن و نوشتن نداند.
-
information literacy, IL, information skills
سواد اطلاعاتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، علوم کتابداری و اطلاعرسانی] مهارتهای دستیابی و درک و ارزیابی و استفاده از منابع اطلاعاتی برای حل مشکلات و تصمیمگیریهای مؤثر
-
nutrition literacy
سواد تغذیه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] دارا بودن دانش لازم برای درک اهمیت تغذیۀ خوب
-
computer literacy
سواد رایانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] آشنایی با رایانه، در حد توانایی استفاده از آن
-
کوره سواد
فرهنگ فارسی معین
( ~ . سَ) (اِ.) سواد اندک .
-
سواد اعظم
لغتنامه دهخدا
سواد اعظم . [ س َ دِ اَ ظَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر شهر بزرگ عموماً و مکه ٔ معظمه خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). شهر بزرگ . (غیاث ). آنجا که مردمان یک قوم بیشتر و زیادتر از دیگر جایها مسکن گزیده اند. کرسی . عاصمه . پای تخت . علیکم با...
-
سواد حبش
لغتنامه دهخدا
سواد حبش . [ س َ دِ ح َ ب َ ] (اِ مرکب ) کنایه از زگال بسیار. (آنندراج ).
-
سواد داشتن
لغتنامه دهخدا
سواد داشتن . [ س َ ت َ ] (مص مرکب ) ملکه ٔ خواندن و نوشتن داشتن و با علم بودن . (ناظم الاطباء).
-
سواد سپهر
لغتنامه دهخدا
سواد سپهر. [ س َ دِ س ِ پ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان پیروزه گون : چارشنبه که از شکوفه ٔ مهرگشت پیروزه گون سواد سپهر.نظامی (هفت پیکر ص 235).
-
اهل سواد
لغتنامه دهخدا
اهل سواد. [ اَ ل ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روستائیها.بادیه نشینان . و رجوع به المعرب جوالیقی ص 335 شود.
-
بهشتی سواد
لغتنامه دهخدا
بهشتی سواد. [ ب ِ هَِ س َ ] (اِ مرکب ) جایی که مانند بهشت باشد. (ناظم الاطباء). شهر آباد و معمور : عجب مانده شد زآن بهشتی سوادکه چون آورد خنده ٔ بیمراد.نظامی .