کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوءالی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوءالی
لغتنامه دهخدا
سوءالی . [ س ُ آ ] (ص نسبی ) سؤال کننده . مرثیه خوان . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
سیلی زن
لغتنامه دهخدا
سیلی زن . [ زَ ] (نف مرکب ) سیلی زننده : گفت سیلی زن سوءالی میکنم پس جوابم گوی و آنگه می زنم .مولوی .
-
بزیر
لغتنامه دهخدا
بزیر. [ ب ِ ] (ق مرکب ) محرمانه . آهسته . نرم : ز پیر عقل سوءالی بزیر می کردم که اوست آنکه دوای دل حزین داند.کمال اسماعیل .
-
تکریم کردن
لغتنامه دهخدا
تکریم کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرامی داشتن . حرمت کردن . احترام کردن . منزه داشتن : بنده را از تو سوءالی است به توجیه جواب نکند مردم پاکیزه سیر جز تکریم .سعدی .
-
زیرکانه
لغتنامه دهخدا
زیرکانه . [ رَن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) از روی عقل و بینش و فراست . با تیزهوشی و بصیرت . مانند زیرکان : به از آن نیست کز چنین خطری زیرکانه برآورم سفری . نظامی .دگرباره شه بیداربختش سوءالی زیرکانه کرد سختش . نظامی .رجوع به زیرک شود.
-
شیرین سؤال
لغتنامه دهخدا
شیرین سؤال . [ س ُ آ ] (ص مرکب ) با پرسش دلپذیر و نرم . شیرین سخن . (ازآنندراج ). که سوءالی خوش و دلپسند کند : وه چه خونهادر دل شیرین سوءالان می کنندتا جواب تلخی از لبهای شکّرخا دهند.ظهوری (از آنندراج ).
-
کاسه کجا برم
لغتنامه دهخدا
کاسه کجا برم . [ س َ / س ِ ک ُ ب َ رَ ] (جمله ٔ فعلیه ٔ سوءالی ، اِ مرکب ) کنایه از مهمان طفیلی است یعنی شخصی که هر روز بوسیله ٔ شخص دیگر به خانه های مردم رود. (برهان ). و رجوع بکاسه لیس شود : آنجا که خوان همتت آراست روزگاراین هفت طاس گردون کاسه کجا ...
-
سؤال
لغتنامه دهخدا
سؤال . [ س ُ آ ] (ع مص ) درخواست . (ناظم الاطباء). خواستن . (غیاث ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). خواهندگی . (یادداشت بخط مؤلف ). || پرسش . پرسیدن . || پرسش . استفهام . استفسار. (ناظم الاطباء). عرض و طلب . (ناظم الاطباء) (غیاث ) (دهار) (تاج المصادر ...
-
دیمطریوس
لغتنامه دهخدا
دیمطریوس . [ م ِ ] (اِخ ) ابن داودبن یعقوب ملقب به حسام المسیح . ابن فندق در تاریخ بیهق او را فلک ابخاز معرفی نموده و گوید: سوءالی چند فرستاده بود بدست رسول خویش بسلطان اعظم سنجربن ملکشاه (قدس ) فی صفر سنه ثلاث و اربعین و خمسمائه (543 هَ . ق .) مرا ف...
-
مآلی
لغتنامه دهخدا
مآلی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مآل . (ناظم الاطباء).مربوط به سرانجام و عاقبت امر. موکول به آینده . (کلیات شمس چ فروزانفر، فرهنگ نوادر لغات ) : حالی بر او هر که درآید به سوءالی آسوده دلی یابد حالی ومآلی . سوزنی .بخت نقد است شمس تبریزی او بسم غیر او...
-
احجیه
لغتنامه دهخدا
احجیه . [ اُ جی ی َ ] (ع اِ) احجوه . چیستان . (دهار). بردَک . (ربنجنی ). پرد. (السامی ). برد. (برهان ). اغلوطه . لغز. چربک . (خلاص ). کلمه ای که معنی آن مخالف لفظ آن است . (تاج العروس ). سوءالی که از پرسیدنش قوت طبع مخاطب معلوم شود. و در فارسی غالباً...
-
کاسه کجا نهم
لغتنامه دهخدا
کاسه کجا نهم .[ س َ / س ِ ک ُ ن ِ / ن َ هََ ] (جمله ٔ فعلیه ٔ سوءالی ، اِ مرکب ) بوالفضولانه با نادانی تملق را در کاری دخالت کردن . (امثال و حکم ). کاهلی که به طمع سود خود را کاری نماید. طفیلی که در مآتم و مآدب درآید و بی خواهش خداوند خانه کارهای چپ ...
-
بیداربخت
لغتنامه دهخدا
بیداربخت . [ بی ب َ ] (ص مرکب ) بیداردولت . (آنندراج ). با بخت بیدار. بادولت . مقبل . خوش طالع و بختیار. (ناظم الاطباء) : وز آن پس خروشی برآورد سخت کزو خیره شد شاه بیداربخت . فردوسی .چنین گفت خسرو به آواز سخت که ای سرفرازان بیداربخت . فردوسی .خداوند ...
-
ابن اعرابی
لغتنامه دهخدا
ابن اعرابی . [ اِ ن ُ اَ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن زیاد الاعرابی . اصلاً از مردم سند بوده . و چنانکه خود میگفت بشب وفات ابوحنیفه متولد شده . او ربیب مفضل بن محمد است . ابن اعرابی یکی از بزرگان ائمه ٔ لغت عرب است و علمای لغت بقول او استشهاد کنند. اودر ...