کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سهول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سهول
/sohul/
معنی
= سهل
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سهول
لغتنامه دهخدا
سهول . [ س َ ] (ع ص ، اِ) دوایی که شکم راند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
سهول
لغتنامه دهخدا
سهول . [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سهل . (دهار) (آنندراج ) (منتهی الارب ) : چون برق خاطف و ریح عاصف سهول و ضراب و سهوب و شعاب آن مسافت درنوردید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
سهول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ جبال، جمعِ سَهْل] [قدیمی] sohul = سهل
-
واژههای همآوا
-
سحول
لغتنامه دهخدا
سحول . [ س َ ] (اِخ ) قریه ای است به یمن که جامه ٔ خوب در آن می بافند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم البلدان ). یقال : ثیاب سحولیة، و سحولیة بضم سین روایت کنند و بفتح مشهور است . (اقرب الموارد). قریه ای است به یمن . (امتاع الاسماع ج 1 ص 550).
-
سحول
لغتنامه دهخدا
سحول . [ س َ ] (ع ص ) گازر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سحول
لغتنامه دهخدا
سحول . [ س ُ] (ع اِ) ج ِ سحل . (منتهی الارب ). رجوع به سحل شود.
-
جستوجو در متن
-
سُهُولِهَا
فرهنگ واژگان قرآن
زمين هاي هوار ومسطح آن (سهول جمع سهل به معني زمين هموار ومسطح)
-
سهوب
لغتنامه دهخدا
سهوب . [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سُهب ، زمین هموار و برابر با نرمی و سهولت . (آنندراج ): سهوب الفلاة؛ نواحی دشت که در آن راه نباشد. (منتهی الارب ) : چون برق خاطف و ریح عاصف سهول و ضراب و سهوب و شعاب آن مسافت درنوردید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). اگرچه طناب اطنا...
-
اعطاف
لغتنامه دهخدا
اعطاف . [ اَ ] (ع اِ) مهربانیها. ج ِ عطف . (از کنز از غیاث اللغات ). ج ِ عِطْف . مهربانیها. (آنندراج ) (از ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || ج ِ عِطْف ، بمعنی کرانه و جانب و بغل . (ناظم الاطباء) : همه ٔ آن کفار را در اعطاف آن سهول و خبال و اکناف ...
-
مسهل
لغتنامه دهخدا
مسهل . [ م ُ هَِ ] (ع ص ،اِ) شکم نرم کننده . (ناظم الاطباء). داروی شکم راننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکم راننده . هر چیز که شکم را براند و اسهال آورد. (ناظم الاطباء). دوائی که شکم را جاری کند. (آنندراج ) (غیاث ). دارو که شکم براند. (م...
-
دوا
لغتنامه دهخدا
دوا. [ دَ ] (ع اِ) دواء. دارو. اِساء. ج ، ادویه . آنچه بدان مریض را معالجه کنند. (یادداشت مؤلف ). دارو و هرچه بدان بیماری و ناخوشی را چاره کنند. (ناظم الاطباء). سفاء: سهول ؛ دوایی که شکم راند. (منتهی الارب ) : هرچه خوش است آن خورش جسم تست هرچه نه خو...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد پسر محمد ثالث معروف بسلطان احمد خان اول . چهاردهمین از سلاطین عثمانی و نسب او مستقیماً بسیزده واسطه بسلطان عثمان غازی منتهی شود. مولد او به سال 998 هَ . ق . بودو در 1012 پس از وفات پدر به سن چهارده سالگی بتخت سلطنت عث...