کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سهم 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سهم دادن
دیکشنری فارسی به عربی
حصة , وزع
-
سهم بردن
دیکشنری فارسی به عربی
حصة
-
کریم آباد سهم الدوله
لغتنامه دهخدا
کریم آباد سهم الدوله . [ ک َ دِ س َ مُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهنام عرب شهرستان ورامین . جلگه و معتدل است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
بهای رسمی سهم
دیکشنری فارسی به عربی
معدل
-
سهم بندی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
قطعة
-
سهم الا رثی که در زمان حیات پدر به فرزندان می دهند
دیکشنری فارسی به عربی
تقدم
-
جستوجو در متن
-
پرس
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فر. ] (اِ.) سهم غذا مخصوص یک نفر.
-
سهام
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) جِ سهم . 1 - نصیب ها. 2 - برگه هایی مبنی بر شریک بودن در سرمایة کارخانه یا شرکت .
-
تسهیم
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سهم بندی کردن . 2 - پارچه را نقش دار ساختن .
-
رسد
فرهنگ فارسی معین
(رَ سَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - بهره ، نصیب به حصه . 2 - سهم مالیاتی .
-
mesoscale convective system
سامانۀ همرَفتی میانمقیاس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] هر سامانۀ اَبر مرتبط با همادی از توفانهای تندری که ناحیۀ بارش پیوستهای ایجاد میکند اختـ . سهم MCS 2 متـ . خوشهاَبر cloud cluster
-
بهره برداری
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (حامص .) 1 - استفاده از سود چیزی . 2 - عمل برداشتن حاصل زراعت . 3 - سهم گرفتن . 4 - به فروش رساندن محصول کارخانه یا معدن .
-
پای
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - پا. 2 - بخش ، سهم . 3 - مقداری از زمین که با یک گاو می توان شخم زد. 4 - کنایه از: ایستادگی و پایداری .
-
ارث
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سهم بردن از اموال شخص مرده . 2 - (اِ.) آنچه از مال مرده که به بازماندگانش رسد، مرده ریگ ، مُردَر، ارثیه . ؛~ بابای کسی کنایه از: مال و ثروت شخصی کسی .
-
جشع
لغتنامه دهخدا
جشع. [ ج َ ش ِ ] (ع ص ) حریص . آزمند. آن که در چیزهاو کارها حرص ورزد. آن که بر حصه و سهم و دارائی دیگران حرص ورزد. ج ، جَشِعون . (منتهی الارب ) (المنجد).