کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سهل کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سهل کردن
مترادف و متضاد
آسان کردن، ساده کردن ≠ دشوار کردن، غامض کردن، پیچیده کردن، مشکل کردن
دیکشنری
simplify
-
جستوجوی دقیق
-
سهل کردن
واژگان مترادف و متضاد
آسان کردن، ساده کردن ≠ دشوار کردن، غامض کردن، پیچیده کردن، مشکل کردن
-
واژههای مشابه
-
سهل شدن
واژگان مترادف و متضاد
آسان شدن، میسر گشتن، ساده شدن ≠ سخت شدن، مشکلشدن، دشوار شدن
-
سهل الوصول
فرهنگ واژههای سره
آسانیاب، آسان یاب
-
علی سهل
لغتنامه دهخدا
علی سهل . [ ع َ ی ِ س َ ] (اِخ ) (امیر...) ابن امیر شیخ . در سوم شوال 754 هَ . ق . امیر مبارزالدین محمدبن مظفر پس از شش ماه محاصره توانست شیراز را تصرف کند و امیر شیخ ابواسحاق بن امیر محمودشاه اینجو فرار اختیار کرد و پس از مدتی که سپاهی گرد آورد دوبا...
-
علی سهل
لغتنامه دهخدا
علی سهل . [ ع َ ی ِ س َ ] (اِخ ) اصفهانی (شیخ ...). از بزرگان تصوف بود و با شیخ جنید مکاتباتی داشت . برخی از سخنان و گفته های او در تذکرةالاولیاء عطار ذکر شده است . رجوع به تذکرةالاولیاء عطار، نیمه ٔ دوم ص 89 شود.
-
سهل انگار
فرهنگ فارسی معین
(سَ اِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که همه چیز را آسان انگارد.
-
سهل گرفتن
لغتنامه دهخدا
سهل گرفتن . [ س َ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) آسان گرفتن . مساهله . مسامحه : چو کم خوردن طبیعت شد کسی راچو سختی پیشش آید سهل گیرد.سعدی .
-
سهل انگار
لغتنامه دهخدا
سهل انگار. [ س َ اِ ] (نف مرکب ) آنکه کارها را آسان شمرد و بی اعتنایی کند. (ناظم الاطباء).
-
سهل انگاری
لغتنامه دهخدا
سهل انگاری . [ س َ اِ ] (حامص مرکب ) عمل سهل انگار. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
فضل سهل
لغتنامه دهخدا
فضل سهل . [ ف َ ل ِ س َ ] (اِخ )فضل بن سهل ذوالریاستین . رجوع به ذوالریاستین شود.
-
احمد سهل
لغتنامه دهخدا
احمد سهل . [ اَ م َ دِ س َ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن سهل شود.
-
ام سهل
لغتنامه دهخدا
ام سهل . [ اُم ْ م ِس َ ] (اِخ ) کنیه ٔ چند تن از زنان صحابی بوده است . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 247 ببعد شود.
-
حرف سهل
لغتنامه دهخدا
حرف سهل . [ ح َ ف ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف سرد. (مجموعه ٔ مترادفات ص 209).
-
حسن سهل
لغتنامه دهخدا
حسن سهل . [ ح َ س َ ن ِ س َ ] (اِخ ) رجوع به حسن بن سهل شود.