کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سهر
/sahar/
معنی
بیدار ماندن؛ بیدار ماندن در شب؛ بیداری.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیداری، شب بیداری
۲. بیدار ماندن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سهر
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیداری، شب بیداری ۲. بیدار ماندن
-
سهر
فرهنگ فارسی معین
(سَ هَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیدار ماندن شب . 2 - (اِمص .) بیداری .
-
سهر
فرهنگ فارسی معین
(سُ یا س ) 1 - (ص .) سرخ . 2 - (اِ.) گاو، گاو سرخ رنگ .
-
سهر
لغتنامه دهخدا
سهر. [ س َ هََ ] (ع مص ) بیدار ماندن . (منتهی الارب ). بی خواب شدن . (تاج المصادر بیهقی ). نه خواب شدن . (المصادر زوزنی ص 295). || (اِمص ) بیداری که مقابل خواب باشد. (برهان ). بیداری . (منتهی الارب ) (دهار). بی خوابی . (زمخشری ) : بوقت آنکه همه خلق گ...
-
سهر
لغتنامه دهخدا
سهر. [ س ِ ] (اِ) گاو که عربان بقر خوانند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (آنندراج ) : چو بر شاه تازی بگسترد مهربیاورد فربه یکی ماده سهر.فردوسی .
-
سهر
لغتنامه دهخدا
سهر. [ س ُ ] (ع اِ) مرضی است که صاحبش را بیداری و بیخوابی مفرط باشد. (غیاث ).
-
سهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] sahar بیدار ماندن؛ بیدار ماندن در شب؛ بیداری.
-
سهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) so(e)hr ۱. سرخ.۲. گاو، بهویژه گاو سرخرنگ: ◻︎ چو بر شاه تازی بگسترد مهر / بیاورد فربه یکی ما ده سهر (فردوسی: ۸/۷۶).
-
واژههای همآوا
-
سحر
فرهنگ نامها
(تلفظ: sahar) (عربی) زمان قبل از سپیدهدم ؛ زمانی است (در ماه رمضان) از نیمه شب تا اذان صبح ؛ (در قدیم) صبح.
-
سحر
واژگان مترادف و متضاد
۱. افسون، جادو، جادوگری، ساحری ۲. جاذبه، جذبه
-
سحر
واژگان مترادف و متضاد
بامدادان، پگاه، سپیدهدم، شبگیر، شفق، فلق ≠ غروب
-
سحر
فرهنگ واژههای سره
سپیده دم، جادو، پگاه
-
سحر
لغتنامه دهخدا
سحر. [ س َ ح َ] (ع ص ) وقت آخر شب و زمان پیش از صبح ، و بعضی شراح نوشته اند که سحر آن وقت را گویند که ششم حصه از شب مانده باشد یعنی چهار پنج گهری شب باقی بود. (غیاث از لطائف ) (آنندراج ). سپیده دم . (دهار). سحرگاه . (ترجمان القرآن ). پیشک از صبح . (م...
-
سحر
لغتنامه دهخدا
سحر. [ س ِ ] (ع اِ) افسون . (غیاث ). فسون وجادوی و هر چیز که م-أخذ آن لطیف و دقیق باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : چون به ایشان باز خورد آسیب شاه شهریارجنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم . عنصری .بلی این و آن هر دو نطقست لیکن نما...