کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
صندح
لغتنامه دهخدا
صندح . [ ص َ دَ ] (ع اِ) سنگ پهناور. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
گُه لوله
لهجه و گویش تهرانی
سنده! توهین
-
turd
دیکشنری انگلیسی به فارسی
توراد، سنده، گه، پشکل
-
stye
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چطوری، گل مژه، سنده سلام
-
غایط
واژگان مترادف و متضاد
براز، بول، پلیدی، جعل، سرگین، سنده، عذره، نجاست
-
اشمل
فرهنگ فارسی معین
(اَ مَ) [ ع . ] (ص تف .) شامل تر، فراگیرنده تر، ر سنده تر.
-
sties
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غرق شدن، گل مژه، جای خوک یا گراز، طویلهخوک، سنده سلام، در طویله قرار دادن
-
زريبت الخنازير
دیکشنری عربی به فارسی
جاي خوک ياگراز , طويله خوک , درطويله قراردادن , (طب) گل مژه , سنده سلا م
-
گه لوله
لغتنامه دهخدا
گه لوله . [ گ ُه ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) لوله ٔ گه . سنده . پلیدی و نجاست استوانه ای شکل . || در تداول عامه ، دشنامی است به کنایه .
-
سنداره
لغتنامه دهخدا
سنداره . [ س َ / س ِ رَ / رِ ] (اِ) حرامزاده . (برهان ) (آنندراج ). بچه ٔ بی پدر چون سرراهی یا با چندین پدر. ولدالزناء. سند. سندره . رجوع به سند، سندره و سنده شود.
-
لنده
لغتنامه دهخدا
لنده .[ ل ُ دَ / دِ ] (اِمص ) اسم مصدر از لندیدن . لندش .- لُنده دادن (در تداول مردم شیراز) ؛ غرغر زدن . غرغر کردن . لندیدن .|| (اِ) سنده (در تداول مردم گناباد).
-
کوی یافت
لغتنامه دهخدا
کوی یافت . (ن مف مرکب ) طفلی را گویند که بر سر راه انداخته باشند. (برهان ). بچه ای که از سر راه بردارند. لقیط. (ناظم الاطباء). یافته ٔ کوی . کودکی که وی را در راهی افکنده باشند و کسی او را برداشته و تربیت کند. بچه ٔ سرراهی .(فرهنگ فارسی معین ). بچه ٔ...
-
ناپاکزاده
لغتنامه دهخدا
ناپاکزاده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) خشوک . ولدالزنا. سند. سنده . سندره . بدنژاد. حرام زاده . که اصیل و نسیب نیست . که نژاده نیست . که از نسل و نطفه ٔ پاک نیست : ز ناپاکزاده مدارید امیدکه زنگی به شستن نگرددسپید. فردوسی .همه ٔ خوارج مشتی ناپاکزاده ، منکر...
-
گه
لغتنامه دهخدا
گه . [ گ ُه ْ ] (اِ) همان گوه است که به معنی سرگین باشد. (شعوری ج 2 ص 328) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (از لغت فرس اسدی ). سرگین و مدفوع آدمی و جز آن . نخاله ٔ غذا که از شکم بیرون آید. پلیدی . براز. فضله . عذره . غایط. هار. در تداول کودک...